چندماه پیش بود که جایزه ی "پسر طلایی" را به
Nic Pizzolatto بخاطر نویسندگی سریال موفق
True Detective اهدا کردند.سریالی که در طیف جهانی هواداران بیشماری را به خود علاقمند ساخت.فکر میکنید چه سریالی حتی از TD هم بهتر است
؟ بدون شک همگی ما برروی
Breaking Bad و سازنده ی خلاق آن یعنی
Vince Gilligan متفق القول هستیم. ممکن نیست طرفدار تلویزیون باشید و نام سریال Mad Men که ساخته ی
Matthew Weiner است را نشنیده باشید.این کارگردان مدتی است که برروی نیمه ی دوم فصل آخر(هفتم) سریال کار میکند.
یکی از کارگردانهای سریال
LOST همانطور که مستحضرید،
Carlton Cuse میباشد.این شخص کارگردانی سریال
Bates Motelرا نیز برعهده دارد که به تازگی برای فصل سوم ازسوی A&E تمدید شده است. سریال پر بیننده ی
The Newsroom و کارگردان نامی اش
Aaron Sorkin بهمراه کارگردان سریال
Ray Donovan یعنی
Ann Biderman بهمراه بقیه ی افراد نام برده دربالا را به یک میهمانی خودمانی در بخش جنوبی لس آنجلس دعوت کردیم و خیلی ساده و صمیمی یک میزگرد عالی را برای خودمان و شما تدارک دیدیم.
میزبان میزگرد(سوال)
Nic Pizzolatto نویسنده وکارگردان سریال True Detective
Vince Gilligan نویسنده و کارگردان سریال Breaking Bad
Carlton Cuseنویسنده و کارگردان سریال Bates Motel
Anne Bidermanنویسنده و کارگردان سریال Ray Donovan
Aaron Sorkinنویسنده و کارگردان سریال The Newsroom
Matthew Weinerنویسنده و کارگردان سریال Mad Men
××××××××
شروع کنیم، وینس، همونطور که میدونی متیو درحال کارگردانی بخش پایانی فصل نهایی سریالش یعنی Mad Men عه.موقعیتی رو تجربه میکنه که سال قبل تو مشابهش رو تجربه کردی، چه نصیحتی داری بهش بکنی؟
V.Gilligan: من سال قبل از کاری که میکردم لذت میبردم.اینکه چقدر سخت و وحشتناک بود و چقدر سعی میکردم یه چیز کلیشه ای به مردم نشون ندم روز و شب برام نذاشته بود ولی من ازون لحظاتم لذت میبردم.نصیحت من به متیو اینه که از کارش لذت ببره.
M.Weiner:چند روز قبل ازینکه Breaking Bad رو تموم کنی باهم دیگه صحبتی داشتیم. برات سخت بود،درسته؟
V.Gilligan:هم سخت بود هم ترسناک!!
M.Weiner: تو قسمت نهایی رو کارگردانی کردی و منم قراره سریال رو به سرانجام برسونم. اینکه دیگه پرونده ی سریالو میبندی برات قابل تحمل بود؟
V.Gilligan:یکی ازسختی های کار هرکارگردانی اینه که با چیزی که کلی براش زحمت کشیده خداحافظی کنه.این سختی تا روز نهایی خودش رو نشون نمیده ولی وقتی سکانس آخرو میگیری به خودت میگی
"ای بابا،واقعن تموم شد؟باورم نمیشه!!
". باید باهاش کنار بیای.
M.Weiner:خب، این باعث میشه احساس بهتری داشته باشم.
V.Gilligan:حالا وایستا موقعش برسه تا ببینی چقدر دلت میگیره.
چطور سعی کردی که به تمام انتظارات بینندگان رسیدگی کنی و مدیریتشون کنی؟
V.Gilligan:راستش خیلی سخت بود.کاری که من میکردم این بود که باچالشهای سریالم مواجه بشم و ازشون فرار نکنم.تقریبا 100درصد فشار برروی من بودومن با تمام افراد حاضر دراین میزگرد شرط میبندم که لحظاتی رو تو کارگردانیتون تجربه کردید که انگار یک نفر مدام تو ذهنتون به شما میگه "این به اندازه ی کافی خوب نیست، اینجوری نباید باشه،اونجوری نباید باشه،اونجارو عوض کن و..." و من تقریبا برای عملی کردن انتظارات ایده ای نداشتم.فقط دنبال فرصت برای عالی کردن سکانسهام بودم.
کارلتون، تو با تیم سازنده ی LOSTبودی، چیزی هست که دوست داشتی موقع ساخت سریال ازش سر دربیاری؟
C.Cuse: چیزی که من انتظارش رو نداشتم این بود که میتونستیم سریال LOSTرو با شیش قسمت پایان متفاوت از هم تموم کنیم.دقیقن نمیدونستیم کدوم یک از شیش پایان برای سریال مناسبه.لحظات پراسترسی رو تجربه میکردیم و گاه و بی گاه عوامل سریال بخاطر تموم شدنش، گریه میکردن و ما اونهارو دلداری میدادیم.
تقریبن به عنوان یکی از کارگردانهای سریال،تمام جزئیات سریال رو میدونستم ولی هیچوقت نفهمیدم که کدوم یک از شیش پایان میتونست برای سریال عالی باشه.
A.Sorkin: وقتی یه نفر به شما میگه
"هی،نمیتونی یه کم بیخیال باشی؟
" من تقریبن هروقت این جمله رو میشنوم وحشت زده میشم.من نمیتونم فشار رو ازروی خودم بردارم.مخصوصا وقتی شما توجایگاه منه کارگردان یا نویسنده باشید میفهمید که چه فشار عظیمی بردوش ما هست. وقتی یه نفر به من میگه
"همین یه امشب رو بیخیال نوشتن و کارگردانی و فکر کردن باش و امشب رو بگیر تا صبح درکمال آسودگی بخواب
"؛ چنان ترسی وجودم رو میگیره که احساس میکنم اگر چنین کاری انجام بدم ممکنه چیزی که دارم میسازمش خوب از آب درنیاد.
همین استرس داشتن نشون میده که شما برای کارتون ارزش قائلید و دوست ندارید یک چیز آبکی بسازید.
فشارهای روحی روانی که حین ساخت یک اثر به شما هجوم میاره رو چطور تحمل میکنید؟
M.Weiner: من سعی میکنم از بزرگان این صنعت الگو برداری کنم.تاجایی که ممکن بوده خودم رو توجایگاه دانش آموز قرار میدم و از اساتید این صنعت تجربه هاشون رو یادمیگیرم.سعی میکنم دوست های باتجربه داشته باشم که من رو موقع ساخت یک اثر نصیحت کنن و باعث دلگرمیم بشن. افرادی چون Mike Nichols و Larry Gelbart دوتن ازین افرادن. همه میدونن که این افراد بیش از یکبار تو کارهاشون موفقیت کسب کردن.من به عنوان دانش آموز ازشون میپرسم "استاد،دقیقن چیکار دارید میکنید؟
" اونا بهم جواب میدن "اگر میخوای مثل ما بشی، کاری رو که قبلن انجام دادی رو تکرار نکن چون برات کسل کننده میشه و هیچ کاری روهم بخاطر پول انجام نده چون بازهم چیزی به جز کسالت به بار نمیاره.
"
من هم این دو نکته رو آویزه ی گوشم میکنم و سعی میکنم اتفاقات تازه توی چیزهایی که میسازم بزارم و به این شکل یه کم از فشارهایی که بهم وارد میشه رو خنثی میکنم.
C.Cuse:واقعیت امر اینه که ساختن یک اثر هنری خوب مخصوصا تو تلویزیون مثل حضور در یک آزمایشگاه شیمیایی میمونه.وقتی مواد رو باهم ترکیب کنید ممکنه به یک ماده ی بی همتا برسید و این ممکنه همیشه جوابگو نباشه.
A.Sorkin:اگر شانس بیارید بلاخره یک روزی این احساس من رو تجربه میکنید. من همیشه فکر میکنم که در انتهای جاده ی نویسندگیم، یک نفرهست که بهم بگه "دیگه چیزی بهتر ازاین نمیتونی بنویسی" و همین برای من کافیه که بدونم تحمل اینهمه فشار ارزشش رو داشته و همین باعث تسکین روح و روانم میشه.
بعضی ها معتقدند که کشتن شخصیتهای سریال تبدیل به یک عادت بد در روایت داستان و ابزاری برای ایجاد شوک دربیننده و سرپا نگه داشتن سریال دربین خیل عظیم سریال های دیگه س. نظرشما دراین باره چیه؟
A.Biderman:هیچ نویسنده ای قبل ازینکه شروع به نوشتن سناریو کنه خبرنداره که فلان شخصیت تو کدوم اپیزود قراره اسمش خط بخوره.راستش رو بخواید چنین چیزی که یک عده فکر میکنن صحیح نیست و لزومن داستانی که شخصیت محور باشه،احتیاج داره که قهرمانهای داستانش به صورت صحیح از سریال حذف بشن.سریال های درام به ویژه به این مکانیزم برای زنده نگه داشتن خودشون نیاز دارند و این به معنای ایجاد یک ابزار برای هیجان انگیز جلوه دادن نیست و یک اصل مهم در پیشبرد اهداف داستانیه که باید به نحو درست عملی بشه.
M.Weiner: بااینحال باید به خواسته های بیننده ها هم توجه کنیم.یادمه روی سریال
The Sopranos کارمیکردیم که مردم ازم میپرسیدن "کی قراره تونی سوپرانو یه نفرو بگیره زیره مشت و لگد؟". یک خلافکار واقعی نمیتونست به تعداد افرادی که ما توی The Sopranos کشتیمشون آدم بکشه.
نیک، آیا پایان فصل اول سریال True Detective نسخه های متفاوتی هم داشت؟منظورم اینه که ممکن بود شخصیتهایی که وودی هارلسون و متیومک کانایی بازی میکردن بمیرن؟
N.Pizzolatto: خیر! چیزهای زیادی موقع ساخت و جمع بندی داستان TD ذهنم رو مشغول کرده بود.بنظرم زنده موندن شخصیتها و نحوه ی رسیدنشون به همدیگه هیجان انگیز تر از کشتنشون میومد.من قبل ازین هیچ سریالی نساخته بودم و هیچ قسمت پایانی رو کارگردانی نکرده بودم. قبل ازینکه قسمت 1 به روی آنتن بره ما تمام داستان رو بصورت کامل نوشته بودیم و فرصت اینکه به انتظارات مردم توجه کنیم رو نداشتیم. یک سناریوی متفاوت برای پایان فصل 1 تو ذهنم بود که هرگز جرئت نکردم روی کاغذ بنویسمش و اون پایان دیگه ی سریال به نوعی بسیار رازآلود میشد و دیگه شما نمیفهمیدید چه اتفاقی برای شخصیتهای اصلی سریال میوفته.به خودم گفتم اگر چنین چیز گنگی رو به بیننده نشون بدیم ممکنه از ادامه دادن سریال ناامیدبشه و بهترین کار این بود که همون متن از پیش نوشته شده رو عملی کنیم و خب، پروژه عالی از آب دراومد.
شما درحال حاضر مشغول نگارش فصل دوم سریال هستید که داستان جدید و شخصیتهای جدیدی رو برامون به ارمغان میاره، چطور قراره اون ثبات فصل 1 رو که باعث میشهTrue Detective عالی از آب دربیاد رو به فصل دوم منتقل کنید؟
N.Pizzolatto:من دارم رفتاری مشابه فصل 1 از خودم حین نگارش متن نشون میدم.ژانر همونیه که بود و تمام ریشه های فصل 1 قراره دوباره تواین فصل استفاده بشه و زاویه ی دید و صدا هایی که توفصل دوم میشنوید، همون چیزهایی ان که من قراره بگم و دیدگاه من درمورد مسائل جنایی خواهد بود.
شما نویسنده ی موردعلاقه ای برای خودتون دارید که کتابهای عالی و بدش رو باهم تو قفسه ی کتابخونتون نگه میدارید.چیزی که من نوشتم و خلق کردم یک بستر عالی برای ساخت سریال جناییه و چون از دید خیلی ها عالی بنظر میاد باید سعی کنم در ادامه دادنش انتظارات رو برآورده کنم و این باعث ایجاد فشار وتنش درمن میشه.من وارد این کار شدم و حالا باید برای خودم یک راه خروج ازین فشار و استرس ایجاد کنم.
M.Weiner: ولی من خودم احساس میکنم وقتی مشغول نویسندگی ام آدم بهتری میشم.
C.Cuse: فکر کنم این جمله از
David Milchبود که میگفت
"هرگز چیزی رو درمورد نویسنده بودنت باور نکن وقتی قرار نیست چیزی بنویسی.
"
M.Weiner:من احساس میکنم کنار کسی نشستیم که دچار پریشانی ذهنی برای نوشتن شده و وقتی که باید درمورد چالش روبه روی خودش فکر نمیکنه و انگار فقط میخواد یه چیز بنویسه و از شرش خلاص شه و اگر تظاهر کنیم همه چیز بروفق مراد پیش میره کار عاقلانه ای نکردیم.
A.Sorkin: نیک دچار یک ترس ازنوع مثبتش شده.من خودم باشکست خوردن،کلی تجربه کسب کردم ولی بهرحال ازش متنفرم. میدونم که بازهم قراره دچاره شکست بشم ولی این روهم میدونم که شکست تواین کار،مثل یک شوک درمانی میمونه.ترس از شکست و همچنین فشاری که توام باهاش به نویسنده و کارگردان وارد میشه مثل سوخت یک جت میمونه که اون رو به سمت هدفش پرتاب میکنه.
وقتی درست مینویسید،خود به خود روحیه ی شاداب میاد سراغتون.
نویسندگی مثل بازیه گلف میمونه. شما میتونید 2مدل بازیکن گلف باشید تو نویسندگی.یکی از صبح تا شب تنها کاری که کرده اینه که چوب مناسب ضربه زدن،زاویه وشدت باد،شیب زمین و بقیه ی عوامل رو درنظر میگیره و میبینه که تا انتهای روز حتی یک ضربه ی خوب هم به توپ نزده، و یک بازیکن دیگه بدون دغدغه تنها کاری که انجام میده به توپ ضربه زدن بدون درنظر گرفتن نتیجه س! وهمین شجاعت در روبه روشدن با مشکلات رو بالا میبره و به نویسنده امید میده.
V.Gilligan: من تقریبن اکثر اوقات به شکست فکر میکنم و مثل تو (Aaron Sorkin)ازش بیزارم. واقعن من رو میترسونه و من رو شبهای متمادی تا صبح بیدار نگه میداره.ولی اگر بخام صادق و روراست باشم،تنها چیزی که به من تو زندگی درس یاد داد، شکست بود. ترس ازینکه
Breaking Bad ممکنه تنها اثر ماندگار من بشه همین حالاهم دیوانه کننده س.!!
M.Weiner:من فکر میکنم که بعضی مواقع هم هستن که ازشکست خوردن عبرت نمیگیریم. قسمت اول فصل هفتم Mad Men رو ساختم و به روی آنتن رفتنش رو دیدم و حسی که داشتم رو تو یک جمله میشد خلاصه کرد
"واقعن چرا دارم این کارو میکنم؟(
منظور=
به دردسرش نمی ارزه!!)
"
N.Pizzolatto:من همین الانشم سرم رو بعنوان یک هدف متحرک برای شلیک کردن تکون میدم.
M.Weiner:آره خب،دقیقن شرایط ما همینجوره،تمام روز رو با ترس از بد بودن اثر به شب میرسونیم ولی واقعیت کار، این افتخاری که کسب میکنیم اینه که یک روز مارو برای میزگرد کنارهم جمع کنن و بشنویم که مردم سریال مارو نگاه میکنن و ازش لذت میبرن. خوشم نمیاد خیلی عمقی درمورد فلسفه ی کاری یک نویسنده اظهارنظر کنم ولی ما خیلی چیزهای مشترکی باهم دیگه داریم.
تمام کاری که میکنیم اینه که برای خودمون یک شانس برای دیده شدن یاحداقل شنیده شدن پیداکنیم و خب اگر نتیجه ی کار عالی باشه بنظرم ازینکه اینکارو میکنم لذت میبرم! (
منظور=
به دردسرش می ارزه!!)
"
N.Pizzolatto:بنظرم باید موفقیت روهم به طبقات و زیرشاخه هایی تقسیم کنیم چون چیزهایی وجود دارن که بنظر موفقیت بزرگ میان ولی ممکنه اونقدر به بیننده ضربه بزنن که حتی شماهم تحمل دست و پنجه نرم کردن باهاش رو نداشته باشید.
A.Sorkin:دقیقن میدونم درمورد چی داری حرف میزنی.
N.Pizzolatto:من معتقدم که سازنده ی یک اثر باید تمام مدت بیننده رو توذهنش داشته باشد و مراقب باشه که چی داره میسازه.
V.Gilligan:یک نصیحت خوب ولی سخت!!
N.Pizzolatto:خب شما یک روز اینترنت نرو و همین مساله رو عملی کن تا ببینی چقدر آسونه.
V.Gilligan:این که یک مساله بنیادی برای ماست.تحت هیچ شرایطی مگر تماشای فیلم $3xyبه اینترنت نرید.
(خنده ی حظار)
M.Weiner: بودن دراینترنت هم خوبی داره هم بدی،نبودن درش هم خوبی داره هم بدی.
N.Pizzolatto:آره،یک ماه از پخش TDگذشته بود و من همچنان داشتم نظرات مردم رو میخوندم.
وینس، تو درحال ساخت اسپین آف Breaking Bad تحت عنوان Better Call Saul هستی. خودت میدونی که ساخت اسپین آف مخصوصن برای یک عنوان بسیار موفق میتونه خیلی ریسکی باشه. تا اینجای کار پروژه چطور پیش رفته؟
V.Gilligan: ترسناک. ساخت چنین کاری مثل بازکردن پنجره به سمت دنیایی تاریک و ترسناک میمونه.کاری که من میکنم اینه که بدون تاثیر پذیری از نام Breaking Bad، یک سریال با رعایت تمام استانداردها بسازم و ازموفقیتش باخبرنمیشم تاموقعی که جهان نظاره گرش باشه.من افسار این اسب (سریال) رو در دست گرفتم و به سرعت به دنبال پیداکردن یک روشنایی دراین دنیای تاریک(اشاره به خط اول) هستم.
همین الان که اینجا نشستم یک هفته از ساخت سریال عقبم و احتمالن درانتهای این هفته، دوهفته از کارمون به تاخیر بیوفته و ممکنه همین روزها به این عقیده برسم که استارت زدن این پروژه یک اشتباه بود ولی حقیقتش اینه که الان دیگه هیچ برگشت به عقبی وجود نداره و وقتی برای تاسف خوردن ندارم، پس تمام چیزی که در چنته دارم رو برای موفقیت سریال رو میکنم.!
Anne،اینکه برای انتخاب نقش اول سریالت،Live Schreiber رو انتخاب کنی درحالیکه هیچ پشتوانه ی تلویزیونی رو نداشته، چطور بود؟
A.Biderman:خب خودش که میگفت انگار یه شکارچی منو شکار کرده و داره کشون کشون میبره.همون اول که بهش گفتم این نقش برای توئه،خیلی سختی کشید تاباهاش کنار بیاد.البته این نکته رو بگم که ایشون درتلویزیون حضور کمی داشتند ولی یکی از تئاتر بازهای حرفه ای لس آنجلس هستن و بودن و خواهند بود. ولی خب برای اولین تجربه ی تلویزیونی ما اون رو تو شرایطی گذاشتیم و نقشی بهش دادیم که بیشتر به جای حرف زدن، عمل میکنه و این کارو برای ایجاد ارتباط با کارکتر سخت کرده بود.
من بهش دیالوگهایی از نوع شیکسپییر نمیدم ولی اگر بدم مطمئنم ازشون لذت میبره.من نمیخواستم که این نقش رو به یک نفر بندازم و برم برای ضبط سریال، دوست داشتم از انتخاب بازیگراصلی خودم نهایت رضایت رو داشته باشم و خداروشکر جواب داد.
C.Cuse:من 100درصد مطمئنم که انتخاب بازیگرای
Bates Motel فاجعه آمیز بود. شما
Freddie Highmore رو درنظر بگیرید،ما وقتی باایشون قرارداد بستیم تازه متوجه شدیم که ایشون دانشجوی دانشگاه کمبریج هستن و به ناچار چون شخصیت مهمی هم بهش برای بازی کردن داده بودیم،به هر دری زدم که بازیگرا رو از محل زندگیشون دور کنم و به دانشگاه این شخص نزدیک کنم چون تقریبن 6 ماه تا فارغ التحصیلی این بشر باقی بود و ما تو شرایط سختی فیلمبرداری میکردیم.
A.Biderman:منم این حس رو نسبت به
Eddie Marsan داشتم،اون بازیگر فوق العاده ایه ولی خب همیشه مارو سورپرایز میکنه،ایشون رو تو بعضی از فیلمهای
Mike Leigh دیده بودم و فکر میکردم دستیابی بهش آسونه وقتی شماره ش رو برای ملاقات گیرآوردم تازه فهمیدم ایشون محل زندگیش تو انگلستانه و همه شوکه شدیم که چطوری قراره بهش برسیم، خداروشکر خودش قبول کرد که بیاد آمریکا و باما باشه.
چه سختی هایی برای عقد قرار داد و مجاب کردن بازیگران برای حضور درسریالتون متحمل شدید؟
V.Gilligan:من باهاشون میخوابیدم.همینجوری بود که تونستم
Bob Odenkirk رو بیارم تو فهرست بازیگران
Breaking Bad.
(همراه با خنده.)
A.Sorkin: شما
Mary Louise Parker رو میشناسید.ایشون یه چندروزی میشد که کارش توسریال
The West Wing رو تموم شده بود. یه روز رفتم خونه دیدم پیام صوتی برام اومده و این پیام رو شنیدم
"سلام،منم Mary Parker،شنیدم که شخصیت Josh Lyman(شخصیتی که Bradley Whitford درسریال The Newsroom بازی کرد.) بدجوری دنبال $3x میگرده و میدونم شما کسی رو برای اینکار پیدا نمیکنید و میخواستم بگم من حاضرم برای اینکار بیام.
"
اتفاقی که افتاد حضور Mary Parker دراپیزود بعدیه سریال بود.
(خنده ی حظار)
شرم آورترین لحظه ای که یک نویسنده یا کارگردان میتونه تجربه کنه چیه؟چه لحظه ای بوده که بخاطر کارتون خجالت زده شدید؟
A.Sorkin:سال قبل که اپیزود نهایی سریال
The Newsroom روپخش میکردیم،
Jane Fonda یه دیالوگ داشت که میگفت
"من میخوام گروه
Alman Brothers رو پیش همدیگه برگردونم.
". بعد ازپخش این اپیزود،نامه ای از مدیر گروه Alman دریافت کردم که میگفت گروهشون هرگز ازهم پاشیده نشده بود که بخاد پیش هم برگرده و من خجالت زده شده بودم.و من نمیدونستم چطور ازشون معذرت خواهی کنم.
V.Gilligan:یادمه یه روز یکی از اپیزود های سریال "The X-Files" رو من باید مینوشتم و تو اون اپیزود داستان قاتلی رو تعریف میکردم که داشت خاطره ای از یکی از مقتولینش رو برای یکی از گروگانهاش تعریف میکرد..من اسم این اپیزود رو (سندرم استکهلم) گذاشته بودم ولی تو فیلمنامه از اسم (سندرم هلسینکی) استفاده کرده بودم.میدونستم که این سندرم هلسینکی یک موضوع خنده دار تو قسمت اول
فیلمDie Hard بودومن تو اون روزها تمام فکر و ذهنم نوشتن متن سریال بود.تااینکه
David Duchovny بهم گفت خیلی حال کردم یه گریزی هم به Die Hard زدی. بهش گفتم چرا این حرفو میزنی؟ گفت اسم این اپیزود موقع پخش Helsinki Syndrome ذکر شد درحالیکه باید Stockholm Syndrome مینوشتیش.
واینجا بود که من تازه فهمیدم اشتباه کردم و گفتم
"اوه لعنتی،حواسم نبود."
M.Weiner:من کلی داستان غم انگیز این مدلی دارم.عمدتن وقتی به سکانسهای عاشقی و این جور چیزا میرسیم،برای توضیح دادن سکانس به بازیگر مردو زن ، من خودم میشم زن و به بازیگر مرد میگم اینجا،اینطوری و ...
من مثلن قراره تو سریال Mad Men نشون بدم که شخصیت اصلی درحال معاشقه با یک زن دیگه س،وقتی به این سکانس میرسیم برای توجیه بازیگرا من میشم اون زنی که قراره روش عملیات صورت بگیره و بعد از چندلحظه خودم رو تو بغل
Jon Hamm پیدا میکنم که بهم میگه
"اوه عزیزم،دوست داری بازم اینکارو انجام بدیم؟
" . و من تقریبن همیشه ازین کاره خودم احساس خجالت میکنم.
A.Biderman: فصل اول
Ray Donovan یه صحنه داشت که تو زندان، باید یک سکانس از
Jon Voigh ضبط میکردیم.اون قرار بود تواون سکانس خود ا ر ضا ئی کنه و دستمال کاغذیش رو بعد از اتمام کار به سمت دوربین پرتاب کنه. مردم زیادی هم داشتن تو پشت صحنه این برداشت مارو نگاه میکردن.من بعنوان کارگردان از پشت دوربین داشتم با پانتومیم، طرز خو د ارضایی و چیزی که میخوایم رو با دست به Jon نشون میدادم و تقریبن همه داشتن پشت صحنه بهم میخندیدن ولی Jonبدون توجه به اونا داشت به درستی کارش رو انجام میداد....اینو گفتم که بگم Jon Voigh یکی از بهترین افرادیه که به چشم دیدم..!!
M.Weiner: بهترین تو بازیگری یا خودارضائی؟
(خنده ی حظار و اتمام میزگرد.!!)