داستان ,خیلی ساده و کلیشه ای شروع میشه و موضوع نامعلومی نداره ولی نکته ی جالب همینه که با استفاده از این داستان ساده ,چه داستان پیچیده ای شروع میشه !
فیلم از دیدگاه زمانی من هم در گذشته هست و هم در آینده !
قضیه ی کلون کردن که چند سال پیش خیلی بحثش داغ شده بود و فکر میکنم که در علم آینده نقشی اساسی ایفا بکنه ,
و قضیه ی انرژی خورشیدی ,که آوازه اش این روزها خیلی به گوش میرسه !
گذاشتن صدای کوین اسپیسی روی رباط داستان واقعا هوشمندانه و مهم بود !
هر وقت گرتی حرف میزد ,چهره ی اسپیسی میومد جلوی چشم من و همین باعث شد که احساس غریبی نکنم با رباطه و یه جورایی اون رباط که آخر داستان نقش کلیدی داره ,برام آشنا باشه ..
موضوع اینه که این موجود دو پا برای راحت تر کردن زندگی اش تا کجا پیش میره ؟
چند وقت پیش یه مقاله خوندم که نوشته بود اگه داروین در زمان ما زندگی میکرد ,نظریه ی تکاملش رو یه تغییر اساسی میداد و نسل انسان رو به حیوانات بسته نمیدید ,چون انسان هیچ شباهتی به بقیه ی حیوانات نداره !
پستاندارانی که به صورت گله ی زندگی میکنند هر وقت مکانی رو برای زندگی انتخاب کنند ,یه رویه ی مشخص دارند که ابتدا از منابع طبیعی استفاده میکنن و تولید مثل میکنند و جمعیتشون صعودی میشه ولی بعد از مدتی بین منابع طبیعی و جمعیتشون تناسب برقرار میشه !
طوری که تعداد مرگ و تولد مساوی میشه و منابع طبیعی با جمعیت پیش میره ..
ولی انسان اینطور نیست ! زمانی که انسان یه مکانی رو برای زندگی انتخاب میکنه جمعیتش به طور وحشتناکی زیاد میشه و منابع طبیعی رو همراه با خودش نابود میکنه ,طوری که اون مکان دیگر قابل سکونت نیست و باید به فکر نقل مکان به جایی دیگر و نابودی مکانی دیگر باشه !
تنها موجودی که اینطور زندگی میکنه
ویروس هست !
صحنه هایی که روی سطح ماه بود واقعا قشنگ بود , ستاره ها و نور خورشید و بعضی وقت ها دیدن کره ی زمین از روی ماه خیلی دلنشین بود .. موسیقی متن ساده ـش هم خیلی مناسب بود !
و در روزگاری که یه شرکت تولید انرژی "پــــــــاک" , از یه نفر سوء استفاده میکنه برای گردوندن شرکتش ,یه رباط میتونه به انسان وفادارتر باشه تا هم نوع خودش ..