بهترین سریال پلیسی دوران اخیر؛ یکی از مبتکرانهترین و تأثیرگذارترین درامهای تمام ادوار، نه در «نیویورک»، نه در «میامی»، و نه در «لسآنجلس»، بلکه در «بالتیمور» روایت میشد. جوخهای تحتِفشار و باهوش از کارآگاهان طعنهآمیز که علیه کشتارها و فروش مواد مخدری میجنگیدند که شهر عزیزشان زیر حملۀ سنگیناش بود. این سریال حاصل قلمِ دیوید سایمنِ خداگونه است و تا بالاترین حد تلویزیون، فرهیخته، بامزه و عمیق بود. اما نام این سریال The Wire نبود، Homicide: Life On The Street بود.
«قتل: زندگی در خیابان» حتی از «شنود» نیز بهتر بود. پخش این سریال در قالب 7 فصل بین سالهای 1993 تا 1999 از شبکۀ NBC به طول انجامید و تعداد قسمتهایش دو برابر «شنود» بود. ازاینرو بهترین مواد برای «وایرهد»هاییست که نسخ یک تورگی از درام پلیسیای با طعم «سایمن»اند. سریال براساس کتاب «قتل: یک سال در خیابانهای کشتار» از ثبتیات حیرتانگیز دیوید سایمن است که ثمرۀ دوراناش بهعنوان خبرنگار پلیس در بالتیمور بود.
این سریال توسط غول فیلمسازی بالتیمور، بری لوینسن که «مرد بارانی» و «صبح بهخیر، ویتنام» را در کارنامۀ حرفهای خود دارد، و نویسندۀ «دانی براسکو» و تهیهکنندۀ اجرایی «دکتر هاوس» پل آتاناسیو، و خالق آیندۀ «آز» تام فونتانا به روی صفحهنمایش تلویزیونها آورده شد. سایمن چند قسمتی را نوشت و تدوین کرد و دو فصل پایانی را تهیهکنندگی کرد:
از یادگیری تمام چیزهایی که میتونستن به من یاد بدن مفتخر بودم.
سایمن «دایرۀ قتل» را «مجموعهای بههمپیوسته از داستانهای کوتاه» به حساب میآورد، و آن را -نسبتاً بلندپروازانه- با «دوبلینیها»ی جیمز جویس مقایسه میکند، گرچه این سریال اساساً حلقۀ مفقودی بین The Shield و The Wire است و شباهات و ارجاعات با این دو سریال آنقدری هست که نتوان نادیدهاشان گرفت. در قسمتی خندهدار، کارآگاهان مانچ و بولندر قصهای از سایمن را بازآفرینی میکنند که در آن با استفاده از دستگاه فتوکپی اداره، از یک مظنون اعتراف میگیرند؛ که فونتانا با اعتراض میگوید:
بعد دیوید در «شنود» هم ازش استفاده کرد. من برگشتم گفتم: «داداش! ما که قبلاً انجامش دادیم!» که سایمن در پاسخ گفت: «آره، میدونم، ولی میخوام دوباره انجامش بدم».
برای سایمن، «شنود» مصداق پویایی بالتیمور را داشت، اما بالتیمورِ بهتصویرکشیدهشده در «دایرۀ قتل» بهطرز وحشتناکی واقعی میباشد.
فونتانا برای قسمت حیاتی فصل اول که دربارۀ تجاوز و چاقوخوری بیرحمانۀ دختربچۀ 11سالهای به نام «اِدینا واتسن» -که براساس قتل واقعی «لاتانیا والاس»، که در کتاب سایمن نیز به آن پرداخته شده- بود، برندۀ یک جایزۀ «اِمی» شد. طبق گفتۀ کلارک جانسن (ایفاگر نقش کارآگاه ملدریک لوئیس):
یک روز سر فیلمبرداری بودیم، و یکی از خانمهای محله اومد سمت من و گفت: «ببخشید، ولی اون اینجا دراز نشده بود، اونور دراز شده بود».
عنوان «یک سال در خیابانهای کشتار» برای NBC قابلقبول نبود و نیاز به عنوانی سرزندهتر داشتند. فونتانا به خاطر میآورد که:
یه بار یه مأمور پلیس به من گفت که شانسِ مُردن یه مرد 20ساله در «بالتیمور» بیشتر از ساحل «نرماندی»ـه.
سایمن و فونتانا هر دو کمر به نقض افسانههایی که تلویزیون دربارۀ کار پلیسی ایجاد کرده بود بستند و این کار را با این پیشفرض که مأمورین پلیس با هم سر سازگاری دارند آغاز کردند. کارآگاهان دایرۀ قتل با شریک کاری خود بهمانند زوجهای متأهل جروْبحث میکنند. در بخشی کارآگاه تیم بِیلیس با گله به شریک کاری خود فرانک پمبلتون میگوید: «تو هیچوقت «لطفاً» و «ممنون» از دهنت در نمیاد»، که پمبلتون در جواباش میگوید: «لطفاً احمق نباش. ممنون».
سایمن اذعان دارد:
بزرگترین دروغ در یک سریال درام اینه که مأمور پلیسی که بالای سر یه جنازه وایساده، برگۀ گزارشش رو در بیاره و زیرلب بگه: «لعنتی»... برای یه کارآگاه واقعی دایرۀ قتل، فقط یه روز دیگه سر کاره.
درحالیکه «شنود» دربارۀ پروندهها (استراقِسمع و شنود برای گیراندازی استرینگر، اِیوان، یا مارلو) بود، «دایرۀ قتل» دربارۀ مأمورین پلیس بود؛ گروهی از کارآگاهانِ بهقدری درگیر که مرگ چیزیست که برای آن زندهاند. مرگ تبدیل به یک عرف میشود و زندگیای خوش و سالم در خانه برایشان دستنیافتنی.
فونتانا در موافقت از توصیف «شنود» توسط سایمن میگوید:
«شنود» بیشتر حکم برشت رو داره، رسالهای سیاسی در لباس یک سریال پلیسی. ولی ما بیشتر چخوف بودیم.
امثال بِیلیس (وجدان آزاداندیش سریال) و پمبلتون (یسوعی بیثباتِ زجرکشیده از نیاز به رستگاری) از تجربیاتشان بهنحوی سوزان ازهمپاشیده هستند که مکنالتی و سایر همکاراناش نسبتاً مقوایی به نظر میرسند.
بخش زیادی از هر قسمت صرف نشستن و صحبتکردن کارآگاهان میشود؛ دربارۀ اینکه اولین یخچال جهان در بالتیمور ابداع شده است، اینکه مانتل ویلیامز اهل بالتیمور است («یه آدم بالتیموری برنامۀ گفتگومحور خودش رو داره؟!»)، این ادعا که 14% مرغهای دریایی ل×بیناند.
دربارۀ روابط، مرگ و عشق بهنحوی صحبت میکنند که بهطرز مثبتی (یا منفی) هستیگرایانه است. کارآگاه بولندر استدلال میکند که: «طرز احساسات یه زن نسبت به یه مرد همونجوریه که اون مرد نسبت به خودش، دوستانش و شغلش احساس میکنه». کارآگاهان دایرۀ قتل برای اجتناب از کشفیات مهم علوم قانونی، مظنونینشان را با صحبت متقاعد به اعترافکردن میکنند. فونتانا با خنده درخصوص تنها درگیری مسلحانۀ واقعی سریال میگوید:
آمار بینندهها چسبید به سقف. بعدش برگشتیم به روال ساختن عادی سریالمون و آمار بینندهها دوباره خوابید.
دیدن اینکه چرا «دایرۀ قتل» میتواند بنیادیتر از «شنود» در نظر گرفته شود، آسان است، بهویژه چون از NBC پخش میشد و نه از HBOی تجربیتر و مستقلتر.
هر دو سریال به تأثیر نژاد، مطبوعات و سیاستهای محلی بر روی پلیس نگاه میکند. رهبر جوخۀ دایرۀ قتل، ال جیاردلو (یافت کوتو) بود، شخصی والامنش و «اُتِلو»گونه؛ باهوشترین، تیزبینترین و استاد هنر بازجویی نیز، فرانک پمبلتون (آندره بروور).
دختر خوشگله کو؟ مرد خوشهیکله کو؟ ما غیرجذابترین بازیگرهای تلویزیون رو داشتیم!
این سریال در همۀ حالات خطر کرد. فونتانا با خنده میگوید:
شبکه میگفت: «ختر خوشگله کو؟ مرد خوشهیکله کو؟» ما دنی بالدوین رو داشتیم. ما غیرجذابترین بازیگرهای تلویزیون رو داشتیم!
کلارک جانسن، ایفاگر نقش ملدریک لوئیس در «دایرۀ قتل» و گاس هِینز در «شنود»، که قسمتهای اول و آخر The Wire و The Shield را کارگردانی کرد، و ممکن است متخصصترین فرد در سریالهای پلیسی باشد، میگوید: «من بازیگرهای این دو سریال رو در مقابل هر گروه بازیگریای که توی تلویزیون بوده قرار میدم».
بری لوینسن سبک بصری پیشگام سریال را از همان قسمت اول جا انداخت، از تهیکردن آن از رنگوْلعاب تا فیلمبرداری بهطور کامل با دوربینهای روی دست که بهسرعت روی صورت بازیگران عقبوْجلو میشد و مانند یک بوکسور به آنها ضربه میزد. و، بهطرز شگفتانگیزی، قتل دختر مدرسهای «اِدینا واتسن» که حضورش تا آخر سریال حس میشد، حلنشده باقی ماند. فونتانا با اشاره به CSI -که علناً آن را کسرشأن میداند- با اظهارتأسف میگوید:
چنین اتفاقی امروزه هرگز نمیفته. ما در جهان درام جناییهایی رویهای زندگی میکنیم.
شبکه خوشاش نمیآمد، اما فونتانا اذعان دارد:
Homicide مشکلات سانسور کمتری نسبت به St Elsewhere داشت. ما قسمتی رو به سرطان ب×ضه اختصاص دادیم، که سران شبکه رو وحشتزده کرد، چون واژۀ «ب×ضه» تابهحال توی تلویزیون به زبون نیومده بود. هرگز. همین باعث شد از Homicide آزردهخاطر بشن. از سبک فیلمبرداری متنفر بودن. هر سال در خطر کنسلی قرار داشتیم.
فصل دوم 4 قسمت به طول انجامید. «بعد ما رو منتقل کردن به جمعهشبها، که اساساً Siberia بود و بیخیالِ ما».
کیفیت فیلمنامه، نامهای ستارهای را جذب کرد؛ ستارگانی همچون کاترین بیگلو، استیو بوشمی، جان واترز، کتی بیتس و جیمز ارل جونز. ایدی فالکو، الایجا وود و جیک جیلنهال هم حضور پیدا کردند، همینطور کریس راک در نقش یک بچهبازِ متهم به قتل.
قتل در Homicide بیوقفه است، پروندهها شرارتبارتر از The Wire، که باعث میشود جدیتر و تأثیرگذارتر شود:
یک پیرزن زباناش بریده و سپس چپانده شده داخل حلقاش؛ مردی در زیر ترن مترو گیر افتاده و در جلوی چشمان پمبلتون زجر میکشد.
حتی میشود الهامگیری شان رایان از Homicide: Life on the Street برای ساخت The Shield که برخی آن را بهترین کاپشوی تمام ادوار میدانند را بهوضوح دید؛ از شباهت شخصیتهایی همچون داچ به بِیلیس و بیلینگز به گارتی، تا بازیگرهای مشترکی که حضورشان بیارجاع صورت نگرفت. رید دایمند در Homicide ایفاگر نقش کارآگاه مایک کلرمن بود که در بخشی متهم به فساد میشود و سالها بعد در اولین قسمت The Shield در نقش تری کراوْلی ظاهر میشود که نقش یک نفوذی برای گیراندازی گروهی فاسد از پلیسها ملقب به «گروه ضربت» را دارد. یا مکس پرلیچ که در Homicide عهدهدار نقش برودی، فیلمبردار صحنۀ جرم است و در بخشی از سریال درگیر ماجرای دزدیبودن یک دستگاه پخش و ضبظ ویدیو میشود، و چند سال بعد در قسمت ابتدایی The Shield نقش پونیبوی هریس را ایفا میکند که فروشندۀ اجناس دزدی -بهخصوص دستگاه پخش و ضبط ویدیو- است.
فضایل تا با رذایل شاخبهشاخ نشده باشه، فضایل نیست، بنابراین فضایلت فضایلِ واقعی نیست؛ تا اینکه موردآزمایش قرار بگیره... به چالش کشیده بشه. - فرانک پمبلتون |