قورباغه: »آفتابه لگن هفت دست، شام و ناهار هیچی!»
هومن سیدی جز اون دسته کارگردانهایی هستش که کارهاش رو دنبال میکنم از قدیم (حتی به غلط!) ولی این کارهای آخرش رو اصلا دوست نداشتم، آخرین باری که تا حدودی راضی از سینما بیرون اومدم واسه فیلم «اعترافات ذهن خطرناک من» بود که اون هم از صدقه سر بازی خوب سیامک صفری بود و نه خود داستان! کلا رد پای کارای هالیوودی توی ساختههای سیدی خیلی زیاده، اینقدر زیاد که بیننده میگه این بابا کپی کاره!
از همون اول که سریال اومد، من بای دیفالت، گارد گرفتم که چشمم آب نمیخوره و فلان و بیسان! کلا نسبت به کارای شبکه نمایش خانگی گارد دارم الخصوص از موقعی که مدیری با قهوه تلخ ملت رو تلکه کرد! نظرات منفی و نمیدونم سیدی دوباره کپی کرده و این چیزا از در و دیوار میبارید! گفتم دیگه اصلا...
یه روز بلند شدم تلگرامم رو چک کردم دیدم چهار پنجتا لینک دانلودش رو واسم فرستادن و قسم و آیه که علی بشین ببین خیلی خوبه و... خلاصه نشستم اپیزود اولش رو نگاه کردم؛ متاسفانه یا خوشبختانه یه عادتی دارم که بخوام هم نمیتونم کاری رو نصف کاره ول کنم! دروغ نگم آخر اپیزود اول قلقلکم داد! ولی خب دقیقا مصداق اون بوی کباب و داغ کردن خر بود! واقعا حوصله نوشتن مثنوی ایراداتش رو ندارم، دوست عزیز قبلی خیلی از نکات رو دقیق نوشته...
نمیدونم شاید مشکل از طرف منه! شاید اینقدر مرگ کاراکترای مهم (سریال، انیمه و مانگا) رو دیدم و خوندم که دیگه سِر شدم و نتونستم احساساتم رو با اتفاقات این سریال همراه کنم! به جد میگم تمام اتفاقات قورباغه برای من کاملا کاریکاتوری بود. کاراکترای کاریکاتوری (یه نمور صابر ابر و سحر دولتشاهی داشت!)، دیالوگای شدیدا رو مخ و روبات طورش وای وای! (دیالوگ رو کشتی از نچسب ترین کاراکتر سریال که دو خط دیالوگ رو هم نمیتونه به ساده ترین شکل بگه حتی! "ترجیه میدم درکم کنی تا دوستم داشته باشی!") من فقط تو کف اون جماعتیم که زیر اینستاگرامش درخواست فصل دوم رو میکنن! فلسفه ساخت فصل بعدی هر چیزی، ادامه دار بودن داستان هستش دیگه، وقتی یک سریال کلا فیلمنامه نداشته، فصل دوم چی؟!!! البته احتمال صدی به نود! در راهه! با این حجم از مریدانی که زیر پیج سریالش دارن سینه میزنن، چرا نسازه؟! وقتی بهترین سریال تاریخ ایران رو به نافش میبندن، چرا نسازه؟! کلا سریال بسیار ناموزونی بود الخصوص نوید محمدزادش که هیچجوره به این چارچوب نمیخورد، نه بازی مثلا تیپیکال آرومش که باهاش غریبس، منظورم کاراکتر نوری که هیچ جوره با محمدزاده مچ نیست. شاید اگه از یه بازیگر دیگهای استفاده میکرد حداقل یه انتاگونیست کوچولویی میداشت! (همین الان یکی از کانالا داره دزد و پلیس نشون میده، کاراکتر حمید لولایی که یه آشپزخونه داره به کل کاراکترای منفی قورباغه میارزه! تازه فضای سریال کمدیه)
تنها نکتهای که دوست داشتم، فیلمبرداری و قاببندیهای پیزولاتو-آرکاپاو طوریش بود!
* مهران غفوریان خیلی خوبی داشت. این بازیگرای کمدی وقتی یهو فضاشون عوض میشه و نقش جدی میگیرن خوب میدرخشن واقعا نمیدونم رازش چیه!
میدونین مشکلم با بیشتر این سریالها و فیلمهای امروزه چیه، این فضای کاملا نامانوس طبقه خاکستری و متوسط که اکثریت جامعه رو تشکیل میدن. یا شاهد فضاهای کاخ طور و زندگیهای اشرافی و ادا و اطواراشون هستیم (خزعبلات مهران مدیری) یا شاهد جماعت قمه کش و موادی پشت تانکراباد زیر پونز که توی حلبی و کانتینر زندگی میکنن (این یکی خزعبل! چی بود؟! سیاوش؟! شهریار؟!) یه موسسه یا ارگانی پول مفت میده میسازن دیگه، یه عموزادهای میخواد پولاش رو بشوره، میاد شهرزاد میسازه! همین دیگه... کلا محتوا و مخاطب ته جدول اولویتا هستن.
پایان
هومن سیدی به همون اندازه که کارگردان خوبیه، نویسنده بَدیه.
همین قسمت آخر سریال که اساسا بدون دیدن اون 14 قسمت هم میشه دیدش و هیچ ربطی به باقی داستان نداره، دقیقا نشون میده چقدر فیلمنامه بدی نوشته شده و چقدر کم مایه س.
تدوین یکی از سخت ترین و مهمترین بخش های فیلمسازیه و شاید به اندازه انگشتای دست ما کارگردان_ادیتور داریم، حالا سیدی فکر کرده میتونه خودش بشینه جای تدوینگر و نتیجه این شده که در نهایت یه سریال ناموزون تحویل داده که هیچوقت ریتم درستی نداره و لحن مناسبی پیدا نمیکنه.
واسه خاطر همون فیلمنامه ضعیف ما حتی یه کاراکتر درست و حسابی هم نداریم و همه روی هوان، کارهایی میکنن که نه معلوم میشه "چرا" و نه معلوم میشه "چطور" انجامشون دادن.
اما همونطور که گفتم سیدی کارگردان خوبیه، بخصوص توی بخش صدا کارش عالی بود، میزانسن های خوبی بسته بود و کار با دوربینشم خوب بود. اما برخلاف فیلمهای قبلیش اینجا بازیگراش چیزی واسه ارائه نداشتن.
قورباغه تجربه جدیدی بود و نکات مثبت و منفی زیادی داشت ولی در مجموع دیدنی و قابل و قبول بود.در مجموع به عنوان کار اول توی این حال و هوا، قابل قبول بود و زحمتی که براش کشیده شده جای تقدیر داره. فقط اینکه امیدوارم کارهای بعدی پیش تر و بیشتر از همه چیز به فیلمنامه اهمیت بدن چون اون چیزی که فیلم رو جلو میبره داستانه نه چیز دیگه.
یکی دو قسمتی که فلش بک زده بود به سالهای جنگ و زندگی نوری به نظرم بهترین قسمت و سکانسهای سریال بود که یه کپی ناب از فیلم برداری و تدوین سریال فارگو بود
انصافا عالی درآورده بودن و به شخصه خیلی امیدوار شدم به فیلم و سریالهای آینده ایرانی
زمانی که تصمیم گرفتم تاپیک بحث این سریال رو بزنم مطمئن بودم با نظرات تند و ناامیدکننده مواجه میشه اما این به من ربطی نداشت، هدفم چیز دیگهای بود و تا حدی شاید به اون رسیدم...
غول و بچه کلاغ
در سرزمینی پر از موجودات عجیب و غریب مبارزهای با موازنهـی منفی به نفع آزادیِ آوا در جریانه، غولی بی شاخ و دُم که حتی از کوچکترین صدایی در مخالفت با خودش به راحتی نمیگذرد به زور و با قانون جنگل، زمام امور بچهکلاغی نورس رو به دست گرفته است. غولِ شادمان شروع به ویران کردنِ تنها راه باقی مانده به سوی دریچهای امیدپرور کرد. او بچه کلاغ را طوری آموزش میدهد که صدای غول دهد اما با رخی که نسبت به خودش کمتر ترسناک است. حال با گذشت زمانی اندک منفعتپرستانِ غولصفت دوباره پوست انداختند و در پوستینِ گوسفندانِ گلهای گرگزده رخ نمایاندند و به کاسهلیسی مشغول شدند...
راستش به سربستهترین حالت ممکن و در حالیکه سعی کردم مشکلی برای هیشکی پیش نیاد چندخط بالا رو نوشتم امیدی به تغییر اوضاع نیست ولی دلخوشی لحظهای هم بد نیست و نمیشه ازش گذشت...
نکات تکنیکی رو دوستان اشاره کردند و از هم گسیختگی در تمام قسمتها مشاهده میشد نیاز نیست اصلا توضیحی در این مورد داده بشه چون من به عنوان بیننده مبتدی هم بعضی جاها میتونستم تشخیص بدم. اما نکته مهم اینه که قورباغه با چی مقایسه میشه و چه انتظاری ازش میره، چرا اینقدر سر و صدایِ دورش زیاده؟
درباره سریال قورباغه
من که در کل از 10 شاید 4 بهش بدم و اونم به خاطر اینه که ما، بچههای انجمن، خیلی آثار بهتر از این دیدیم و دیگه نمیشه با یه اثر دم دستی قانع شد.
صرفنظر از مشکلاتی که در حین ساخت اثر هنری در ایران وجود داره، از قصه ممیزی گرفته تا تدوین ممیزی و پس ممیزی و پخش ممیزی و الخ، اینکه ما از ملودرامهای عاشقانهـی حال بهمزن و طنزهای غیرطناز، در تغییر جهتی 0.0005 درجهای به سمت درام/جنایی/رازآلود رفتیم خودش جای تفکر داره و شاید این اول راه باشه ولی راهی که اینا دارن طی میکنن اصلا به سمت درستی نیست و از قبل معلومه که تهش درهای مخوف دهانش رو باز کرده تا هممون رو ببلعه...
قورباغه توی ۱۵ قسمت نتونست یه قسمت بدون باگ و حفره توی فیلمنامه و داستان نشون بده.
من سعی میکنم بدون جهت گیری نظر بدم.واقعا لذت بردم و مخصوصا از نظر فنی خیلی سریال خوبی بود ولی فیلمنامه پر بود از بی منطقی و حفره.
۵ نکته ی منفی اصلی :
۱.باگ.باگ.باگ.یه قسمت هم بدون باگ نبود!
۲. یکی دو اپیزود خیلی کش دارن
۳.بازیگر آباد قشنگ با پارتی بازی و پول اومده.گند زده به فضای داستان
۴.قسمت اول افتضاح(بجز پایانش). از استفاده الکی و بیخودی از آهنگ یاس تا دیالوگای یبس و اینستاگرامی که اینم کلا به بقیه ی سریال نمیخورد.
۵. دیالوگایی که سعی میکنن عمیق باشن.بعضیاش خوب در میاد بعضیاش قشنگ زور زدنه
نسبت به سطح الان سریالای ایرانی : ۹
کلی : ۶
با همه ی این حرفا قورباغه جذابترین(نه قوی ترین) سریالی بود که امسال دیدم و هر هفته منتظر دوشنبه ها بودم و خوشحالم که از قسمت اول دنبالش کردم
Veezus
این سریال بنظرم حرکت رو به جلویی برای شبکه خانگی بود من خیلی کارای این شبکه رو دنبال نکردم ولی همه شون موضوعات بسیار دم دستی و عاشقانه داشتن اما خوب اینجا با اثری متفاوت روبرو بودیم
مسلما اشکالاتی داشت بخصوص تو فیلمنامه ولی کارگردانیش خوب بود ریتمشم خوب بود باعث میشد تا اخر قسمت ادم پاش بشینه در کل راضی بودم ازش بنظرم نباید علیه اش جبهه منفی گرفت بلکه باید هولش داد جلو تا بقیه عم بیان جلو انقدر کارای تکراری اجتماعی عاشقانه نسازن
و اما پایان سریال...
سریال هرچقدر از لحاظ بصری زیبا و چشک نواز بود از لحاط داستان مشکل های ریز و درشت داشت. تمامی خصیصه های بصری سریال نه تنها یه سر و گردن از محصولات داخلی بهتره بلکه از خیلی از سریال های مطرح هالیوودی و معروف هم میتونه بهتر باشه. و اما داستان.
شروع تمامی قسمت ها اعلام میشه که داستان واقعی هست اما به شرطها و شروطها. هر داستانی با هر میزان از تخیلی میتونه باور پذیر باشه درصورتی که قوانین خودش رو کاملن رعایت کنه. چارچوب صحیح و درستی رو تعریف کنه. ام سریال موفق نمیشه که تاثیرگذاری پودر قورباغه رو با این شدت باور پذیر بکنه. اگه پودر اینقدر قوی هست که باقیموندش بر روی یک کارت بانکی در اثر تماس با پوست بدن میتونه تاثیرگذار باشه پس عملن نگهداری ازش نیازمند ترفند های بیشتری هست. این نکته هم بماند که اصلن این تاثیرپذیری از روی لمس کردن باقیمونده پودر زیاد باورپذیر نیست. پس یا باید این تاثیرپذاری توجیه بشه یا تاثیرگذاری به استنشاق محدود بشه.
سریال برای اکثر شخصیت های فرعی ش اپیزود های کاملی رو به فلش بک اختصاص میده به جز 2 شخصیت اصلیش خودش ( نوری و رامین) و این لطمه خودش رو توی 3 اپیزود پایانی میزنه. جایی که مرگ نوری به هیچ عنوان برای من مخاطب تاثیرگذار نیست. چرا که نه هدفش رو میدونم چیه نه میدونم از کجا شروع کرده تا به اینجا رسیده. انتظار میره که زورکی اروم و درون گرا حرف زدن نوری و صدای آروم و چشمای گردشده رامین شخصبت جفتشون رو تعریف کنه درحالیکه تنها بک گراندی که ازشون ارائه میشه اینه که رامین خرخون تیزهوشان بوده که به خلاف کشیده شده و نوری رو هم تو مدرسه میشناخته. نوری هم باباشو به دلایلی که گفتیم کشته. همین و بس. حتی هیج تلاشی برای تعریف رابطه نوری و رامین صورت نمیگیره. تا جایی که اخر سریال نوری به رامین میگه دو هفته اومدی انگار 10 ساله میشناسمت. این دیالوگ در صورتی میتونه تاثیرگذار باشه که دلیلش رو من مخاطب بدونم. درسته که رامین نوری رو از اتشسوزی تو مدرسه نجات داده ولی صرفا همین اتفاق که 20 سال پیش افتاده و فقط به اسلوموشن 10 ثانیه ای ازش میبینیم نمیتونه این رابطه و نزدیکی رو تعریف کنه. توی این مدت حتمن باید تعامل های دیگه ای صورت گرفته باشه نحوه رفتاز نوری با رامین رو بتونه توجیه کنه. همیشه وقتی نوری رامین رو تهدید میکنه رامین جملات قصاری رو میگه و حاشا میکنه که تو منو نمیتونی بکشی چون من مثل بقیه نیستم . فلان و بهمان. ولی خب نوری خیلی راحت میتونست با پودرش رامین رو سربه نیست کنه مثل خیلی های دیگه. حالا که این کارو نمیکنه پس باید یه دلیل محکم براش ارائه بشه. مثلن نوری رامین رو برادر هیچوقت نداشتش میدونه. یا یک رابطه رفاقتی توی مدرسه بینشون شکل گرفته و بعدن بینشون اختلاف افتاده.. یا هرچیز دیگه ای. وجود یک درگیری درونی برای توجیه شیمی بین رامین و نوری لازم هست که وجود نداره. مشابه توجیهی که برای رابطه بین سروش و آباد ارائه میشه و با هم بودنشون رو توجیه میکنه. همین مشکل برای رابطه لیلا و نوری هم وجود داره. حتی عاشق شدن لیلا به شمس آبادی هم درست به تصویر کشیده نمیشه. لیلایی که اول میخاد از شمس اخاذی کنه ولی عاشقش میشه. این درگیری درونی و تغییر و تحول هیج نمودی نداره و ما باید باور کنیمش.
سریال برای شخصیت های اصلیش وقت نمیزاره تا روابطشون رو توجیه کنه در عوض برای شخصیتی مثل خواهر رامین و شوهرش که کلن اضافی هستن این کارو میکنه که از بچگی خاطرخواه همدیگه بودن پس هر اتفاقی بیفته خواهر رامین عشق کورکورانه ای نسبت به شوهرش داره. شوهرش هم اتفاقی شیرازی نیست و این آسون گرفتنش و یا دنبال نون آماده بودنش از همین منشاش بلند میشه ( قصد توهین به شیرازیا رو ندارم. خود من متولد بزرگ شده و ساکن شیراز هستم و اینی که میگم برخواسته از چیزی که میبینم و میدونمه)
شمس آبادی هم پرداخت درستی نداره و زیادی گم و مبهم هست. اما درخشان ترین لحظه های سریال رو داره. اولین برخوردش با نوری به شدت تاثیرگذاره یا جایی که فواد (؟ دوست پسر لیلا) رو میکشه واقعن خوب کار شده.
در کنار شمس آبادی مهران غفوریان هم حضور کوتاه و تاثیرگذاری داره. آباد هم بنظرم بازی قابل قبولی داره اما رامین، نوری، لیلا، سروش بازی هاشون عمون توی ذوق میزنه دلیل اصلیش هم نه عدم توانایی بازیگر یا کارگردان بلکه فقدان شخصیت پردازی هست که باعث شده نتونن درک درستی از اونچه که باید ارائه بدن داشته باشن. پس یه تیپ کلی برای هرکدوم ارائه میشه تا همه دیالوگ هاشون رو مسلسل وار توی اون تیپ و لحن بگن.
قسمت پایانی رو که اصلن نگو و نپرس سریال درحد سریال های دسته چندم صدا و سیما و منوجهر هادی تنزل رتبه پیدا میکنه و فقط تصاویر زیبا براش میمونه. اینجور حس میشه که سریال کنسل شده یهویی و میخاستن با یه قسمت داستان رو بزور جمع و جور کنن.
برداشت شخصی من اینه که نویسنده در ابتدا انتهای قوس شخصیتی رامین رو میدونسته که باید بخاطر حرص و طمع ش توی مقصد مورد نظرش کشته بشه. حالا این کشته شدن چه بهتر که مشابه مرگ ناموفقش توی ابتدای سریال باشه. پس باید یه داستانی اضافه بشه تا کاراکتر به اینجا برسه. حتی همون زبان بصری سریال هم این موضوع راجبش صدق میکنه و بالاجبار خیلی جاها ادای دین (یا الهام یا کپی برداری) میکنه به آثاری که خالقش دیده و دوست داره.
بصورت کلی سریال قطعن ارزش دیدن داره. یادمون نره که حتی بعد از افتضاح هایی که سریال هایی مثل واکینگ دد به بار آوردن هنوز داریم دنبالشون میکنیم. یا فصول آخر game of thrones هم علیرغم زیبایی های بصری پر بود از ایرادات داستان و شخصیت پردازی. قصد قیاسشون رو با هم ندارم فقط خواستم بگم که " مرغ همسایه قازه" سریال های خارجی حتی با وجود مشکلات فراوان رو دنبال و حتی ازشون دفاع میکنیم اما یه سریال ایرانی با همون ایرادات مشابه رو به راحتی میکوبیم و میندازیمش دور.
بدون شک غورباقه میتونه نقطه عطفی توی روند سریال سازی ایران باشه. تصاویر، جلوه های ویژه و حتی همون داستان پر ضعفش.
برداشتی از مقاله : قورباغه ، تقلید / ارجاع یا تاثیرپذیری ؟ توجه : ( این برداشت از مقاله صرفا برای آگاهی بینندگان این سریال است و تا قسمت 5 تنها ارجاعات را نوشته ، قطعا باقی قسمت ها هم ارجاعات ( کپی) بیشتری دارند که در متن نیامده )
سیدی از کار اولش «آفریقا» که از فیلم La haine – نفرت اثر متیو کاساوتیس ایده گرفته است تا به امروز ردی مشهود از ارجاع در آثار او قرار دارد. او در قسمت اول سریال قورباغه که اتفاقا! اسم اپیزودش «آفریقا» است با ارجاع به فیلم اول خود و همچنین با نوشتن (برداشتی آزاد از فیلم la haine ) با روایت کردن داستان سه جوان خلافکار هم به فیلم اول خود هم به این فیلم فرانسوی مشهور اشاره میکند. اما کپی عین به عین سکانسها جای اینکه موضوع برداشت آزاد را در ذهن متبادر کند و چیزی به ایده اولیه اضافه کند و اثری نو خلق کند صرفا کپی بیش نیست.
داستان فیلم نفرت با بازی وینسنت کسل و دو دوست دیگرش در پاریس روایت میشود. شورشی بر علیه پلیس که منجر به گم شدن یک هفت تیر میشود و به دستان کسل و دوستانش افتاده است. این سه دوست که بیست و چهار ساعت از زندگی روزمره و گشت و گذارهای بی هدفشان را میبینیم مرتبا خود را تحت نظر گشت پلیس و تفتیش میبینند. سکانس آغازین فیلم با مونولوگی از وینسنت کسل شروع میشود و پایانش نیز همینطور؛ همین فرم مونولوگها و نریشنها در ابتدا و انتها را سیدی در قسمت اول سریال قورباغه با نقل فقط (برداشتی آزاد) استفاده کرده است.
درواقع اینجا کارگردان نه تحت تاثیر نه با ارجاع بلکه با تقلید(کپی) موتور سریال خود راروشن میکند و بیننده عام که در ناآگاهی به سر میبرد را به زعم خود شوکه کرده و در دام اثرِ تقلیدیِ خود میاندازد. اینجا بحث فقط ارجاع یا نوع فیلمبرداری روی دست یا فرم نریشنها یا مک گافین اسلحه که همگی برگرفته از فیلم نفرت هستند نیست، بحث این است که سیدی در بومی کردن شخصیتها و تبدیل آن به دغدغه امروزی و جاریِ سریال قورباغه ناکام است و نسخهای الکن از آنچه دیده را اجرا میکند.
این برداشتهای آزادِ! سیدی قبل از شروع سریال قورباغه نیز حتی مشهود و قابل تامل است، تیتراژ ابتدایی سریال قورباغه تقلیدِ بارزی از تیتراژ سریال True Detective - کارآگاهان حقیقی است، استفاده از تصویر در تصویر و فید شدن شخصیتها با افکتهای مشخص، جملگی تیتراژ سریال ذکر شده را یادآوری میکنند.حتی سکانس معرفی و قبل از تیتراژ، که کلیپ وار تصاویری از شخصیتها و صحنههایی در سریال را که بعدا خواهیم دید، نشان میدهد؛ مانند کلیپ آغازین فیلم Fight Club -باشگاه مشت زنی اثر دیوید فینچر تصویر شده است. در برخی سکانسها نیز نوع فیلمبرداری و حرکت دوربین به مانند اکثر آثار دیوید فینچر طراحی شده، هنگامی که سوژه مینشیند دوربین پایین میآید، هنگامی که سوژه میچرخد ، دوربین میچرخد...
قسمت دوم سریال قورباغه نیز با عنوان «سگها را بکش» با رنگ بندی و عناصری شبیه به فیلم Amores Perros – عشق سگی اثر ایناریتو ارجاع داده میشود، پیرنگی فرعی در سریال که در آن فردی اشتباهی بهجای سگی کشته میشود و این قرار است مقدمهای برای شخصیت پردازی شود اما این وام گرفتن از فیلم ایناریتو در پایان قسمت دوم به نماهایی (کشتار و خون و اتوموبیل) ختم میشود که بی شک یادآور فیلم pulp Fiction – داستان عامه پسند اثر تارانتینو است.به زعم من مخاطبان این روزهای سینما و سریال با این سطح جدید ایجاد شده در شبکه نمایش خانگی، فریب زرق و برق ظاهری و سطحی این محصولات را خورده و سلیقهای کاذب برایشان ایجاد میشود. وقتی در سریال قورباغه، هومن سیدی از فیلمهایی که دیده، رمانهایی که خوانده و تکنیکهایی که یاد گرفته استفادهای صرفا جذاب برای جذب مخاطبان عام میکند این عوامل ارجاع محسوب نمیشود بلکه بهنوعی تقلید از آثار سینماست و کلاژی بزرگ از همه چیز.
فضای ابتدایی سریال یادآور سریال Fargo و بازیهای ویدیویی همچون GTA است اما در ادامه با اضافه شدن پیرنگهای فرعی و ارجاعات متعدد این امتزاج تبدیل به آش شله قلمکاری میشود که به مذاق طرفداران جدی سینما خوش نمیآید.حتی اگر او در قسمت پنجم با خلق فضای مالیخولیایی و قرمز خود با زوایای دوربین بالا و سرگیجه آورش ما را یاد نماهای دیوانه وار «گسپار نوئه» بیاندازد. گویی سیدی از هر ابزاری برای جذب مخاطب و جذاب شدن اثرش استفاده میکند.
هامون از فیلم هشتونیم اثر فدریکو فلینی تأثیر پذیرفته در حدی که تردیدی نیست اگر هشتونیم ساخته نشده بود هامون هم ساخته نمیشد یا حداقل این چیزی نبود که الان است. نهتنها ایدهی مرکزی هر دو فیلم مشابه است بلکه چند سکانس مشهورهامون بهوضوح اجرای دوبارهای است از همان سکانسها در هشتونیم. اما آیاهامون فیلم بیارزشی است؟ نه، چون اسم این اتفاق، کپیکاری نیست بلکه تأثیرپذیری است. چه تفاوتی دارند؟ تفاوتشان در این است که مهرجویی تلاش کرده دغدغهی انسان ایرانی دوران خودش (خسرو شکیبایی) را جایگزین دغدغهی گوییدو (مارچلو ماسترویانی) در هشتونیم کند و گرفتاری ذهنی گویید و را متناسب با ذهنیت یک روشنفکر شرقی که گرفتار بحران میانسالی شده تغییر دهد. نمونه بارزی از تاثیرپذیری در سینما که باعث تفاوت فاحش بین دو کارگردان «مهرجویی» و «سیدی»شده است.
سینه ام دکان عطاریست ... دردت چیست ؟
نقد های دوستان رو خوندم.
بنده از قورباغه راضی هستم و امیدوارم که این نوع سبک فیلمسازی در ایران رواج پیدا کنه. دوستان عنایت داشته باشن که یا باید ایده را تولید کرد یا باید ایده را برداشت کرد.
به اندازه کافی فیلم های آپارتمانی مبتذل با موضوعات بیارزش ساخته شده و ایده ما نمیتونه از این فراتر بره. از اون گذشته ما همه چیزمون دزدیه از ادبیات بگیرید تا موسیقی.
آنکه ندیده است آن دستی را که نوازش کنان میکُشد،زندگی را خوب ننگریسته است.
بحث کپی کاری یا الهام گرفتن رو یادم رفته بود بهش اشاره کنم. خداروشکر توی ایران قانون کپی رایت نداریم پس از دیدگاه قانونی هیچگونه الزامی وجود نداره که الهام یا حتی کپی مو به مو صورت نگیره. ولی از لحاظ اخلاقی داستان فرق میکنه و نه بحث خریدن حق استفاده علاوه بر نام بردن اسم اثر مطرح میشه. قورباغه هم سرشار از اینگونه الهام ها هست. قسمتی که به آشنایی شمس با لیلا اختصاص داره قاب بندی ها کاملن مشابه mr robot هست یا کلی موارد دیگه که دوستان اشاره کردن. بازم نمیشه گفت کپی هست چون برای انتقال یک حس یا یک مفهوم چند اثر میتونن از یک تکنیک و ترفند استفاده کنن.
خلاصه اینکه توی فضا و جامعه ای که خیلی افراد میان آثاری رو میسازن که کپی مو به مو و لحظه به لحظه آثار دیگه ای هست و این کپی مو به مو رو هم حاشا میکنن بازم جای امیدواری و حتی تقدیر داره که توی ابتدای تیتراژ ذکر میشه که برداشتی آزاد از فلان اثر هست.
میدونم شاید این نقد وارد باشه که چرا باید به حداقل ها راضی باشیم ولی خب بالاخره برای شروع شاید سخت باشه که ایده آل ها رو درنظر گرفت. قدم های اول اگه ادامه دار باشه میتونه کوچیک و جزئی باشه.