سينماي ژاپن بدون ترديد مهمترين نمايندهي سينماي اين سوي جهان در مقابل تسلط قاطع سينماي آمريكا و اروپاست. ژاپنيها خيلي زود و در همان نخستين دهههاي تاريخ سينما فيلمسازاني را به عنوان يك صنعت در كشورشان رواج دادند و با ايجاد يك نظام قدرتمند استوديويي – چيزي شبيه هاليوود – به يكي از بزرگترين توليدكنندگان فيلم جهان تبديل شدند.
برخلاف غرب كه در آن سينما به عنوان تفريح طبقهي كارگر و فرودست
(در مقابل تئاتر) متولد شد و بنابراين مسير قصهگويي محض را پيش گرفت، در ژاپن هنر هفتم از ابتدا مورد توجه طبقهي مرفه بود و از اين رو تا دههي 20، اغلب فيلمهاي ژاپني چيزي جز اجراهاي تئاتري فيلمبرداري شده نبودند؛ اجراهايي كه از نمايشهاي سنتي
(كابوكي) يا نمايشهاي مدرن
(شيمپا) ژاپني تاثير ميگرفتند. اين تفاوت، مبناي تقسيمبندي همچنان معتبر سينماي ژاپن به دوگونهي جيدايگكي
(درامهاي تاريخي) و گندايگكي
(درامهاي معاصر) است.
با آزادسازي ورود و نمايش فيلمهاي غربي – بهويژه آلماني و آمريكايي – در 1917، فيلمسازان ژاپني از تكنيكهايي روايي اين آثار تاثير گرفتند و زبان فيلمهايشان را – با حفظ ويژگيهاي متمايزكنندهي شرقي – بهتدريج و با دشواري به زبان سينما نزديكتر كردند. يكي از اين دشواريها محبوبيت و اهميت بيش از حد "بنشي"ها بود: افرادي كه در سينما كنار پرده ميايستادند و كنشهاي تصوير را به شيوهي نقالان براي تماشاگران توضيح ميدادند. وابستگي سينما به بنشيها – كه عملا مانع حركت فيلمها به سمت مديومي مستقل و قائمبهذات ميشد – در دههي 20 به تدريج از ميان رفت. در دههي 30، سينماي ژاپن سينمايي بود كاملا قوام يافته با ژانربندي مشخص، سينماگراني ممتاز همچون ياسوجيرو ازو و كنجي ميزوگوچي، داستانهايي كه از گذشتههاي دور تا توكيوي معاصر را دربر ميگرفت و آمار توليد سالانه 600 تا 800 فيلم كه آن را در صدر توليدكنندگان فيلم جهان قرار ميداد.
با اين حال نزديك به دو دهه طول كشيد تا سينماي اين كشور به جهان معرفي شود. دههي 1950 كه هنوز آن را دههي طلايي سينماي ژاپن ميدانند با راشومون ساختهي آكيرا كوروساوا، فيلمسازي از نسل جديد سينماگران ژاپني آغاز شد. راشومون بهجز جذابيتهاي بصري و اتمسفري سينماي ژاپن، از پيچيدگي روايي نيز بهرهمند بود و تركيب فضاي شرقي فيلم با نسبيگرايي و حقيقتگريزي روايت آن، استقبال گستردهي سينمادوستان غربي را به همراه آورد. راشومون، به جز شيرطلاي ونيز، اسكار بهترين فيلم خارجي سال 1950 را هم گرفت و نگاهها را ناگهان به شرق دور جلب كرد. جايي كه به يمن ميراث بكر و كهنسال و متفاوت فرهنگي و نمايشي و همينطور پيشرفتهاي صنعتياش ميتوانست تصوير تازهاي از سينما به جهان ارائه كند. شگفتيهاي اين سينما در دههي 50 و با فيلمهايي مانند: زندگي اهارو
(The Life Of Oharu 1952)، داستان توكيو
(Tokyo Story 1953)، اوگتسومونوگاتاري
(Ugetsu 1953)، دروازهي جهنم
(Gate of Hell 1953)،سانشويمباشر
(Sansho The Bailiff 1954)، هفت سامورايي
(Seven Samurai 1954) و 3گانهي سامورايي
(Musashi Miyamoto 1954) ادامه پيدا كرد و تقريبا تمامي جوايز معتبر بينالمللي از نخل طلاي كن تا شيرطلايي ونيز و خرس نقرهايي برلين و اسكار را براي سينماي ژاپن به همراه آورد.
هر چند موج ژاپني ديگر شدت و قدرت دههي 50 را تجربه نكرد اما به سرنوشت موجهاي زودگذري كه در بعضي كشورها به اتكاي يك – دو كارگردان ظهور و فروكش ميكنند نيز دچار نشد. كارگردانهاي نسل دوم و سوم اين كشور – نظير شوهي ايمامورا، كن ايچي كاوا و ماساكي كوباياشي – پرچم اين سينما را در دهههاي بعد افراشته نگه داشتند. از دههي 80 و با اوج گرفتن انيمهها، هايائو ميازاكي نيز به اين جمع اضافه شد و با انيمههاي غريبش، فضاي شرقي را به دنياي نقاشيهاي متحرك نيز تسري داد. در سالهاي اخير، ميازاكي به همراه تاكاشيكيتانو و كيوشيكوروساوا و تاكاشيميكه و تاكاشي ايشي و سوگو ايشي
(اين 3تاي آخري رو خودم اضافه كردم متن اصلي از قلم انداخته بود) جزو معروفترين چهرههاي سينمايي ژاپن بودهاند.
»» منبع: ويژهنامه سينما تلويزيون همشهريماه (24)، شمارهي 70
»» پ.ن1 : نظرسنجي نداريم چون گنجايش سينماي ژاپن وسيعتر از يه نظرسنجي ساده است اميدوارم شما با پستهاي فوقالعادهتون و معرفي فيلمهاي ژاپني در "رونق" تاپيك مشاركت داشته باشيد.
»» پ.ن2 : تاپیکهای مرتبط: دگما 95 / موج نو / سینما جنگ / سینما عاشقانه /
سینمای وسترن