این قسمت عالی بود. 10 رو بهش میدم.یادم نیست آخرین بار کی اینقدر خندیده بودم طوری بود که همه ماجراها عالی از آب در اومده بودند. ولی بهتریناش قضیه کمپ بچه های سرطانی بود و
تلاش فیونا برای متحد کردن اون زنها
فرانک هم که درس بزرگی به همه داد اینکه آدم باید در راه عشقش خیلی چیزا رو فدا کنه
اون تیکه آخر هم که دختره داشت گریه میکرد و کارل خیلی باحال می خواست دلداری بده هم منو منفجر کرد در کل
قسمت خوبی بود.و این قضیه رای گیری فیونا هم نشون داد مادربزرگا تو سن پیری نیازا متفاوتی دارن.این خواهر مندی هم که یه جورایی شوکم کرد با جنسیتش.
I dont care how long I gonna live. whether it's in a week or twenty years, there's horrible pain and sadness ahead
این قسمت نسبت به قسمت های قبلی این فصل از هیجان کمتری برخوردار بود ولی هنوز زیبا بود
قضیه ی کمپ خیلی جالب بود. البته وقتی به فکر این افتادم که همچین بچه هایی هم هستن، واقعا ناراحتم کرد. و دم کارل گرم! آرزوی اون پسره رو براورده کرد
قضیه ی بابای استیو هم خیلی جالب شد. و تلاش های فیونا هم همونطور که بچه ها گفتن جالب بود
از همه جالب تر و زیبا تر تلاش ورونیکا و کوین برای بچه دار شدنه. کلا این دوتا خیلی زوج دوست داشتنی و خوبی هستن
من 9 میدم