ای چاک موزی! ای چاک فلان فلان شده!
بالاخره یکی زد رو دست مایک! من به اسلحه فروشه شک دارم
ظاهرا جیمی با اینکه زیر آبی زیاد میره ولی دوست و طرفدار های بیشتری داره نسبت به چاک مثل ارنستو که طرف جیمی رو گرفت یا سکانسی که در مورد مرگ مادرشون بود که لحظه آخر انگار چاک وجود خارجی ندار فقط جیمی رو صدا میزد یا اون موقعی که جیمی واسه شام رفته بود خونه چاک ( درست نشون ندادن اون زنش بود یا دوستش بود ) که از جوک های جیمی خوشش اومده بود .
درسته چاک آدم نچسبیه و مساورده رو واسه خودشون برداشت ( گرچه عقلانیش هم اینه که وکالت بانک رو بدی به یه مجموعه نه یه نفر ) اما جیمی هم کم واسش زیرو رو نکشید آخریش هم جعل اسناد بود اما چیزی که عوض داره گله نداره چاک هم خوب کرد تو پاچه جیمی ، اینطور ساول گودمن رو زودتر میبینیم
خب الان قسمت آخر فصل 2 دیدم
اوممممم خوب بود! کلا به فصل 1 از 10 8 میدم و به فصل 2 هم 8 میدم! و به کل سریال 8.5 میدم دیدنش برای طرفدارای بریکینگ بد لازمه! لذت میبرید.
اما سریال توی این فصل 2 تا مشکل داشت! خدایی بیاید قبول کنیم
1- توی 3 قسمت پایانی رسما مایک وجود نداشت! همه ش داشت یه جا رو دید میزد داشته یه وسیله ای برای انتقام درست می کرد و آخرشم هیچ درسته صبر و حوصله و پردازش به جزئیات اصل کاره توی این سریال و مایکم خیلی با حوصله! اما نه اینکه توی 2.5 ساعت ( 3 قسمت ) تقریبا یه بازیگر نقش اصلی بی دیالوگ باشه! حتی اگه این سریال باشه و حتی اگه مایک!
2- روابط جیمی و کیم یکم زیادی داره کش پیدا میکنه!
و اینکه چطور رابطه جیمی با کیم و چاک توی فصل سه «کاملا» تمام میشه برام جالبه!
کلا با اینکه خیلی دوستش دارم، اما امیدوارم فصل آینده فصل پایانی این سریال باشه....
_________________________________________________
اما در مورد این قسمت! مایک تا قسمت 7 خیلی خوب بود! یعنی عالی بود مثلا اون قسمتی که توکو توش بود مایک حرف نداشت نقشش... ولی این قسمت نه
و یه چیز به ما ثابت شد! چاک با تمام وجود به جیمی حسودی می کنه! دلایلی هم داره. مثل اون فلش بک و جوک های جیمی یا همین فوت مادرشون که جیمی صدا زد و... اما جیمی هنوز اونو مث یه برادر دوست داره!
و اینکه پایان بندی این قسمت هم جالب بود! چاک حقه خوبی زد.... هرچند میشد وقتی جیمی کشوند توی خونه ش یه حدثایی زد! اما قشنگ بود
خلاصه اینکه توی فصل بعد منتظر 3 تا مورد هستم! 1- توی 3-4 قسمت آخر سر و ته ماجرای چاک و جیمی هم بیاد! و فرینگ وارد ماجرا بشه و مایک هم بره توی دم و دستگاه گاس فرینگ! توی 2-3 قسمت بعدی هم وضعیت کیم مشخص بشه! و در 1 قسمت به صورت موازی بپردازه به قسمت آخر بریکینگ بد. ( اسپویل! البته کسی که ندیده این 2 سریالو اینو نمی خونه ) یعنی بعد مرگ هایزنبرگ و غیب شدن جیمی و... مثلا بپردازه به حواشی اطراف هایزنبرگ و خانواده ش و... و توی 2 قسمت پایانی هم وضعیت نهایی سال ( ساول ) خودمونو نشون بده و یه جمع بندی از بریکینگ بد باشه!
با اینکه این سیزن زیبا بود و از ثانیه ثانیه اش لذت بردم اما بنظرم مث پنیر پیتزا کشش دادن و اپیزود اخر اون کشش رو نداشت ک مفهوم سیزن فینال ب بیننده برسونه نمیدونم شاید Breakingbad توقعمو بالا برده و این سیزن همش انتظار میکشیدم داستان یجوری ب اون وصل شه اما کامل وصل نشد بنظرم این سریال حداقل تا 2 سیزن دیگه ادامه داره هی این گوستاوو فرینگ نشون نداد کف کردیم...
همونطور که دوستان دیگه هم اشاره کردن، به عنوان قسمت پایانی فصل 2 یه مقدار ساده تموم شد. توقع داشتم یه اتفاق مهمتری میفتاد...
ولی با این حال، بازم قشنگ بود و لذت بردم و بی صبرانه منتظر فصل بعدی هستم
هرچقدر از وینس گیلیگان تعریف کنم واقعا کمه و حق مطلب ادا نمیشه. فصل اول رو که شروع میکنی با خودت میگی خب برم اسپینآف برکینگ بد رو ببینم، ذهن آماده و تشنهی دیدن همون حال و هوا، جنگ کارتلها، والتر و جسی و... کاراکترهاست، ولی بهقدری نویسندگی، کارگردانی، بازیها و کلا همهچی اینجا عالیه که نمیشه به چشم یه دست و پای اضافه برای برکینگ بد بهش نگاه کرد؛ این سریال کاراکتر و هویت خودش رو به بهترین نحو میسازه... ایضا بسیار پختهتر و شسته و رفتهتر از قبلی!
یکی از نکات جالبی که این فصل برای من داشت، کاراکتر چاک بود. اون نفرتی که بهش داشتم داره کم رنگ میشه! حتی با سکانس پایانی این فصل! نمیدونم قائدتا باید تنفرم بیشتر میشد، ولی یه حس ترحمی بهش پیدا کردم. به نظرم چاک، قبل از شکل گرفتن این شخصیت مزخرفش، قربانیِ عدم توجه و نداشتن عاطفهست. جیمی خیلی سعی میکنه با وجود تمام گندکاریهاش، در نهایت این خلا درون برادرش رو پرکنه، حتی وقتی میدونه که لازمهی این کار، خرد شدن یا تحقیر خودش به دست چاکه.
در این فصل به نوعی آرک کیم وکسلر رو هم داشتیم (چقدرررررر خوبه) یادآور اون آدم خفنهی ماجراست که لیاقت بهترینها رو داره (از پارتنر گرفته تا جایگاه شغلی و...) ولی وقتی احساس خوبی داره که کنار آدمی با لول جیمیه! از یه طرف دیگه مایک رو داشتیم و مواجهش با دار و دستهی هکتور (چقدر سکانس اسنایپ خوب بود؛ میدونی کسی اینجا قرار نیست کشته بشه ولی باز هم اون هیجان و استرس رو بهت منتقل میکنه) و اون تیکه کاغذ که فکر میکنم خبر از حضور گاس فرینگ در فصل سوم رو میده.
در کل همونطور که اول گفتم جنگ کارتلها و وسعت برکینگ بد، جاش رو به تقابل دو برادر در اشلی بسیار کوچکتر داده که به طرز فوقالعادهای این گل شبدر، چیزی کمتر از اون لالهی قرمز نداره!
بحث اپیزودیک تمام قسمتهای فصل دوم رو پیدا کردم، به جز قسمت آخر در نتیجه مجبور شدم اینجا بنویسم
یه شباهت اساسی بین شخصیت مایک و جیمی وجود داره که تو قسمت آخر خیلی واضح شده بود. هر دو تا شخصیت کارها رو به روش خودشون انجام میدن؛ و وقتی کسی کاری رو به روش خودش انجام بده (نه روش معمول و قانونیش) یه سری عواقب پیش میاد که دامن خود فرد رو نمیگیره، بلکه دامن یکی دیگه رو میگیره. وقتی این اتفاق میفته دو تا انتخاب بیشتر نداری: یا باید چشمات رو ببندی و با وجدانت کنار بیای، یا بباید خودت رو بندازی جلو و سپر بلا کنی تا عواقبی که حرفش رو زدیم دامنگیر خودت بشه. مایک و جیمی تو این قسمت نشون دادن که انتخابشون گزینهی دومه.
اخلاق و قانون از جمله مسائلی هستن که خیلی جاها با هم تعارض پیدا میکنن. یعنی یه جاهایی قاضی حکمی رو صادر میکنه، ولی در واقع میدونه که متهم چارهای به جز نشون دادن این واکنش نداشته، ولی چه فایده که قانون میگه با توجه به این جرم، باید این حکم صادر بشه. تو این فصل یه سری مسائلی از این دست وجود داشت. کارهای جیمی خیلی جاها منصفانه بود و تا حدی اخلاقی، ولی غیرقانونی. از اون طرف کارهای چاک قانونی بود، ولی نه منصفانه. حرکت رو این مرز خاکستری به شدت جذابه.
همچنان اعتقاد دارم داستان کند پیش میره، ولی به شدت جذاب. عین آبگوشتی میمونه که از صبح میذاری سر بخاری و قراره شام بخوریش. آروم آروم میپزه و برای شام غذایی داری که هیچ جای دنیا گیر نمیاد، فقط باید صبر کنی. اهل دلاش میدونن چی میگم