عبدالله عمر بکاست اما عذر نخواست
پاسخ : Ozark :بحث و تبادل نظر پیرامون فصل چهارم
عجب پایان گندی...
اوزارک با وعدهی تبدیل شدن به ترکیب جالبی از برکینگ بد و فارگو شروع شد و سیزن اول و دوم قابل قبولی هم داشت
اما از سیزن سوم شروع به افت کرد و یجورایی میشه گفت مسیر (از اول نداشتهی) خودش رو گم کرد، فصل چهارم اوج این گمراهیه!
(هشدار اسپویل کل سریال!)
کلیف هنگر بسیار سنگین تصادف ماشین که در اول فصل 4 پخش میشه و نوید اتفاق هولناک (و احتمالا مهلکی) رو میده عملا سر کار گذاشتن مخاطبه.. مثلا تو برکینگ بد هم اول سیزن آخر سکانسی از والتر وایت رو داریم که ریش گذاشته و یه سلاح بزرگ رو صندق عقب ماشینش گذاشته و خب بعدا تو پایان میفهمیم جریان چی بوده و عملا پایان رو همین یک سکانس خیلی قبلتر از وقوع برای ما میسازه. اما اینجا چطور؟ اینکه یه ماجرایی رو نشون بدی و 14 قسمت مخاطب رو نگه داری و آخرش هم هیچ کسی کشته نشه، خون از دماغ کسی نیاد و از همه مهمتر اون ماجرا عملا هیچ تأثیری روی داستان نذاره، این فحش دادن به مخاطبه! وجود این تصادف فقط کمک میکنه به نویسنده ها که "زورکی" خانواده رو به هدف رستگاری در پایان دوباره متحد کنن!
اوزارک تو فصل 3 و 4 یه وایب عجیبی از سریال دست چندمی گامورا هم میداد. شروع کرد به کشتن و حذف کردن تک تک کاراکترها، قتل ها و کشتارهای پی در پی. فقط مرگ خاوی رو درنظر بگیرید که چقدر بد و دم دستی انجام میشه. (البته به فجاهت گامورا که فکر کنم میانگین 5، 6 نفر تو هر اپیزودش کشته میشن نمیرسه ولی مثل گامورا انقدر این سیر شخصیت کشی ادامه پیدا میکنه که دیگه شخصیت ها اهمیتشون رو برای مخاطب از دست میدن). برعکسش باز هم بتر کال ساول که کشته شدن فقط یه کاراکتر (ر.ک s06e03) انقدر مورد پردازش قرار میگیره و انقدر برای سریال مهمه که "بپردازه" به آدمایی که داره! و انقدر گوسفندی با کاراکترهاش (و ایضا مخاطب هاش) برخورد نکنه (هر دو هم در دل دنیای مواد مخدر و باندهای خطرناک هستن و قساوت عنصر اصلی کارشونه)
شخصیت پردازی بد فقط به این قضیه ختم نمیشه، نویسندههای اوزارک حتی حال ندارن ببینن کاراکترشون تو یکی دو اپیزود قبل چه دیالوگی از دهنش خارج شده. عمر ناوارو تو یه اپیزود میگه "من بچه های مردم رو تهدید به قتل نمیکنم"، روز بعدش میگه "بچه های بدبختت خواهند مرد، وندی"!! کل قضیه fbi و این دم به دم معامله کردن هاشون هم که بچه بازی کامله، بعید میدونم تو مهدکودک های آمریکا هم خردسالان اینجوری دم به دقیقه سر خمیربازیشون معامله کنن که اینجا نیروی امنیت و پلیس داره سرِ سرکرده های کارتل معامله میکنه. همه چیزم خیلی سریع و بدون کاغذ بازیه، میاد رو هوا میگه استرداد میکنیم، فلان قاضی رو میخریم، دستور میدن یه مامور زندان، اون یکی مامور زندان رو بکشه که فرار عمر رو شبیه سازی کنن! و این دست جفنگیات کلیشه ای خلاصه...
سریال هیچ تلاشی برای فضاسازی مکزیک و اونطرف مرز نمیکنه. از این نظر که پایگاه ناوارو معماری اروپایی داره و از فیلتر زرد و نارنجی برای نشون دادن مکزیک استفاده نکردن ممنونم، اما مسئله اینجاست که اصلا تلاش نکردم فضایی بسازن که حالا بخوان روش اصلاح رنگ کنن! سفر مارتی به اونجا یکی از هدر رفته ترین پتانسیلهای سریاله که هم بخاطر تنگی وقت ماسمالی میشه هم بخاطر نبود فضاسازی درست درک نمیشه. ما هیچ خطر قریب الوقوعی برای مارتی (یک غریبهی به تمام معنا، نایب رئیس کارتل داخل خاک مکزیک شده!) حس نمیکنیم و این بده!
و در آخر پایان، واقعا پیام سریال از این پایان چیه؟ اینکه جوناه (یه فرد زیر 18 سال) اون کاراگاه خصوصی (پلیس فعلی شیکاگو که عقلش هم زایل شده یکه و تنها اومده سراغشون) رو با شات گان بکشه یعنی چی؟ الان باید هورا بکشیم براش؟ اینکه رابطه جوناه و اسلحه رو این همه سیزن بسط بدی تا آخر سر چنین استفاده دم دستی ای ازش بکنی اوج بدبختی و درماندگی نویسندگان رو میرسونه (مقایسه کنید با قضیه خانواده دی امریکنز) و در آخر قضیه رستگاری... بردها چرا مستحق رستگاری ان؟ سریال دنبال دادن چه پیامیه و چقدر این پیام ضد انسانی میتونه باشه؟ ایکاش حداقل مارتی انقدر خار و ذلیل نمیشد تو دو سیزن آخر که باز بتونیم باهاش سمپاتی کنیم و بخاطر هوشش اون رو مستحق بدونیم. روث تنها کسی بود که میتونست پایان درستی داشته باشه و از نفرین لنگمورها جون سالم به در ببره که نویسندگان (بخوانید قصابان) سریال به اونم رحم نکردن.
بدتر از این نمیشد سریال رو تموم کرد... چه پایان گندی!