برای استفاده از تمامی امکانات انجمن و مشاهده ی آنها بایستی ابتدا ثبت نام کنید
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 از مجموع 22
  1. #1
    There's no tyrant like a brain
    تاریخ عضویت
    Oct 2011
    محل سکونت
    تهران
    ارسال ها
    805
    سپاس
    9,072
    از این کاربر 18,360 بار در 1,173 پست سپاس گزاری شده

    Devs | تلنگری بر مساله جبر و اختیار، حقیقت و خیال


    از دموکریت تا اپیکور، از نیوتون تا اینشتین، قدیمی ترین مساله دنیا، جبر یا اختیار

    آنچه قرن های متمادی است در حال کشف آن هستیم و حالا سریالی، مجموعه تصاویری سرگرم کننده که قرار است دوباره بحث بر سر این قدیمیترین مساله ریاضی را باز کند. آیا ریزترین حرکات جهان را میتوان محاسبه کرد؟ جبر و اختیار، مساله ای علمی یا فلسفی؟
    در این بین مرز بین حقیقت و خیال چیست؟ چه کسی میتواند ثابت کنند حقیقت آن است که ما در حال تجربه اش هستیم. آیا زندگی ما یک خواب از پیش تعیین شده نیست؟ آیا به مانند آنچه سقراط از گلاوکن پرسید: "خواب دیدن عبارت از آن نیست که شبح واقعیت را با خود واقعیت اشتباه بگیریم؟"

    اما ذات دنیا چیست؟ ذات جهان هستی، آنچه دنیا از آن تشکیل شده چیست. چه شد که ما از فیزیک کلاسیک و خطی به فیزیک کوانتومی رسیدیم؟

    تالس در 2600 سال پیش، اولین فیلسوفی بود که تحقیق برای کشف ماده را آغاز کرد. او معتقد بود جهان در ذات خود، هیچ چیز جز آب نیست. او سه شکل یک ماده، یعنی مایع، جامد و گاز را در آب میدید. او در پی کشف ذات ماده بود. بعدها دموکریت نظریه ای را مطرح کرد بر این پایه که سرتاسر جهان هستی با تمام تنوع و تکثر که در ظاهر آن وجود دارد در ذات خویش از اجزاء نامرئی و ریزی تشکیل یافته که همه دقیقا یکسان و عین یکدیگرند. سال ها بعد، اپیکور مساله را پیچیده تر کرد، او معتقد بود همه چیز در جهان تنها از دو عنصر ساخته شده است، فضای تهی و ذرات ریز نامرئی که نه میتوان آنها را ساخت و نه میتوان تخریب کرد. گذشت تا چند هزار سال بعد در قرن هجده میلادی نیوتون با این اندیشه که حرکات جهان هستی را میتوان توجیه و محاسبه کرد بحث را به جای حساسی رساند.

    اما فیزیک کلاسیک آنقدر منطقی و ساختار یافته بود که نمیتوانست پاسخ همه سوالات را در خود داشته باشد. و اینجا بود که مکانیک کوانتومی پا به عرصه گذاشت. مکانیکی که در آن کوانتوم، علم ذرات ریزی است که هیچکس از قواعد آن اطلاع ندارد. و دیگر چیزی به نام گذشته و آینده در آن معنی ندارد و زمان به معنای کلاسیک آن دیگر تعریف نمیشود. در اینجاست که بحث های علمی سریال Devs شکل میگیرد. فیزیک کوانتومی، زمان، دنیای موازی و جبر و اختیار.


    اما چقدر از تئوری های مطرح شده در این سریال بر پایه واقعیت است؟

    احتمالا خاطرتان هست که چند وقت پیش خبری در مورد کامپیوتر کوانتومی گوگل مطرح شد و عکسی از آن در فضای اینترنت پخش شد. ادعا شد که کامپیوتر کوانتومی گوگل میتواند محاسبه ریاضی که دیگر سوپر کامپیوترها در 10 هزار سال میتوانند حل کنند، تنها در 200 ثانیه حل خواهد کرد.

    ادعای دیگری نیز در آن زمان مطرح بود و آن اینکه دانشمندان توانسته اند زمان را برای ذرات ریز کمی عقب ببرند.

    حال کافی است کمی چاشنی علمی فیزیک کوانتوم به آن اضافه کنید تا به سریالی برسید که میتواند شما را با سنگین ترین مباحث کوانتوم درگیر کند.

    آلکس گارلند سازنده سریال، که سابقه نویسندگی برای فیلم Ex Machina را دارد بار دیگر دست روی نقطه ای میگذارد که میتواند همه را درباره آینده دنیا به فکر وادارد. اما آنچه در Devs مطرح میشود دیگر فقط ترس از آینده نیست، بلکه مطرح کردن سوالاتی بنیادی در فلسفه و اگزیستانسیالیسم است. بحث وجود هر انسان و لحظاتی که در آن زندگی میکنیم و تصمیم میگیریم.

    سریال سعی میکند مباحثی را در دنیای سرگرم کننده خودش وارد کند که یکی از پردعواترین مباحث علمی در صدسال اخیر بوده است. شاید کمی دیر برای مکانیک کوانتوم، جهان موازی و کمی زود برای پردازش و کامپیوترهای کوانتومی. اما این لایه علمی جایی برای بحث های فلسفی باز میکند که از قدیمی ترین مشکلات بشر بوده و هست. آیا واقعا هر اتفاقی یک دلیل دارد؟ از پیش تعیین شده است؟ قابل محاسبه است؟ پس آنچه ما انجام میدهیم همه قابل پیشبینی و محاسبه بوده؟ اگر این طور است ما تنها عروسک هایی سرگردانیم که نمیدانیم چه کسی ما را کنترل میکند؟ اگر دنیای موازی را قبول داشته باشیم ما در کدامین دنیای آن هستیم. آنچه واقعی است یا آنچه خیال میکنیم واقعیست.

    این تاپیک برای آن ایجاد شد تا به جز بحث در مورد سریال و بازیگران و دنیای آن، بتوانیم بیشتر در مورد مباحث علمی و فلسفی مطرح شده در این سریال صحبت کنیم.


  2. #2
    There's no tyrant like a brain
    تاریخ عضویت
    Oct 2011
    محل سکونت
    تهران
    ارسال ها
    805
    سپاس
    9,072
    از این کاربر 18,360 بار در 1,173 پست سپاس گزاری شده

    پاسخ : Devs | تلنگری بر مساله جبر و اختیار، حقیقت و خیال

    در قسمت هفت از فصل اول، "فورست" از کنار "استوارت" رد میشود و "استوارت" برای او شعری میخواند، شعری که "فورست" نمیداند از کیست و "کیتی" نیز به اشتباه میگوید از "شکسپیر" است. اما این شعر در واقع از "فیلیپ لارکین" است.

    I work all day, and get half-drunk at night. Waking at four to soundless dark, I stare.
    In time the curtain-edges will grow light.
    Till then I see what’s really always there:
    Unresting death, a whole day nearer now,
    Making all thought impossible but how
    And where and when I shall myself die.
    Arid interrogation: yet the dread
    Of dying, and being dead,
    Flashes afresh to hold and horrify.


    The mind blanks at the glare. Not in remorse
    —The good not done, the love not given, time
    Torn off unused—nor wretchedly because
    An only life can take so long to climb
    Clear of its wrong beginnings, and may never;
    But at the total emptiness for ever,
    The sure extinction that we travel to
    And shall be lost in always. Not to be here,
    Not to be anywhere,
    And soon; nothing more terrible, nothing more true.


    This is a special way of being afraid
    No trick dispels. Religion used to try,
    That vast moth-eaten musical brocade
    Created to pretend we never die,
    And specious stuff that says No rational being
    Can fear a thing it will not feel, not seeing
    That this is what we fear—no sight, no sound,
    No touch or taste or smell, nothing to think with,
    Nothing to love or link with,
    The anaesthetic from which none come round.


    And so it stays just on the edge of vision,
    A small unfocused blur, a standing chill
    That slows each impulse down to indecision.
    Most things may never happen: this one will,
    And realisation of it rages out
    In furnace-fear when we are caught without
    People or drink. Courage is no good:
    It means not scaring others. Being brave
    Lets no one off the grave.
    Death is no different whined at than withstood.


    Slowly light strengthens, and the room takes shape.
    It stands plain as a wardrobe, what we know,
    Have always known, know that we can’t escape,
    Yet can’t accept. One side will have to go.
    Meanwhile telephones crouch, getting ready to ring
    In locked-up offices, and all the uncaring
    Intricate rented world begins to rouse.
    The sky is white as clay, with no sun.
    Work has to be done.
    Postmen like doctors go from house to house.

    اما چرا "استوارت" این شعر را میخواند، آیا "استوارت" فهمیده است که قصد "فورست" علم و پیشرفت آن نیست؟ به نظر میرسد "استوارت" میداند که "فورست" میخواهد تنها با مرگ معامله کند و آنرا شکست دهد. او Devs را تنها برای خود میخواهد. زدودن گناهی که بر دوش میکشد. شاید "استوارت" به همین خاطر این شعر را میخواند، شعری که "لارکین" در آن میگوید از مرگ فراری نیست.


    Most things may never happen: this one will


  3. #3
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    محل سکونت
    تهران
    ارسال ها
    313
    سپاس
    8,296
    از این کاربر 2,991 بار در 331 پست سپاس گزاری شده

    پاسخ : Devs | تلنگری بر مساله جبر و اختیار، حقیقت و خیال

    واقعا یکی از سریال های با کیفیت و خوبی بود که این چندوقته دیدم کلا سطح دید و تفکرم نسبت به دنیا کامل عوض شده! جوری که هر اپیزود رو که میبینید برای اپیزود بعد لحظه شماری میکنید
    حتما پیشنهاد میکنم ببینید
    ممنون از میکادو عزیز بابت ایجاد تاپیک

  4. 18 کاربرِ زیر از jackbauer2012 بخاطرِ این مطلب مفید سپاس گزاری کرده اند :


  5. #4
    I have a name But never mind
    تاریخ عضویت
    Feb 2012
    محل سکونت
    Gotham City
    ارسال ها
    1,352
    سپاس
    20,421
    از این کاربر 29,514 بار در 1,389 پست سپاس گزاری شده

    پاسخ : Devs | تلنگری بر مساله جبر و اختیار، حقیقت و خیال

    مسئله جبر و اختیار برای من یکی از بزرگترین مسائل ذهنی بوده که همیشه به آن فکر کرده ام

    دو تن از بزرگترین شاعران پارسی‌گوی، مولانا و حافظ هم در این باب اشعار زیادی دارند (هر چند من این دو بزرگ را نه فقط به‌عنوان شاعر بلکه به‌عنوان فیلسوف می‌شناسم)

    مولانا از طرفداران نظریه اختیار در دفتر پنجم مثنوی معنوی و در آن شعر معروف می‌گوید: گفت توبه کردم از جبر ای عیار / اختیارست اختیارست اختیار

    و حافظ هم که از طرفداران نظریه جبر است و بارها در اشعار خود به آن اشاره دارد: می خور که عاشقی نه به کسب است و اختیار / ایــن موهـبــت رسیـــد ز میـراث فـطرتم

    آمیختن این باب با مکانیک کوانتوم در یک مینی سریال ایده ناب و شگفت انگیزی است که وسوسه ام میکند به دیدنش

    سپاس از میکادو برای معرفی و توضیحات
    Our existence is but a brief crack of light between two eternities of darkness

  6. 23 کاربرِ زیر از aramis2800 بخاطرِ این مطلب مفید سپاس گزاری کرده اند :


  7. #5
    There's no tyrant like a brain
    تاریخ عضویت
    Oct 2011
    محل سکونت
    تهران
    ارسال ها
    805
    سپاس
    9,072
    از این کاربر 18,360 بار در 1,173 پست سپاس گزاری شده

    پاسخ : Devs | تلنگری بر مساله جبر و اختیار، حقیقت و خیال

    نمیدانم در جای دیگری هم اشاره شده یا نه، اما در یکی از کامنت های ردیت اشاره شده بود به داستان کوتاهی از آسیموف به نام Dead Past.

    این کتاب را هوشنگ غیاثی نژاد با نام "گذشته مُرده" در سال 1373 ترجمه کرده است. میتونم بگم حتی یک جمله از ترجمه فارسی این کتاب رو نفهمیدم! نمیدونم چه اصراری به این ترجمه بد و اشتباه بوده. دستگاه اصلی در این داستان کوتاه که "کرونوسکوپ" نام دارد و یک ماشین زمان است مترجم به صورت زیر ترجمه کرده!
    "تعیین اندازه زمانهای بسیاز جزئی، مثل زمان عبور گلوله تفنگ از یک نقطه تا نقطه دیگر"

    فکر کردم مترجم جوانی باشد، اما اینطور نیست و خدا رو شکر انبوهی از کتاب های آسیموف، کلارک و کارولین کین را ترجمه کرده. خدا به داد خواننده هایش برسد. تسلیت مرا پذیرا باشید!

    بگذریم.
    شباهت های این داستان کوتاه آسیموف که در 1956 نوشته شده با این سریال قابل توجه است.

    داستان درباره استاد دانشگاهی در رشته تاریخ باستان به نام "پاترلی" است. او میخواهد از ماشین زمان که در انحصار دولت است برای کشف یک حقیقت تاریخی استفاده کند. اما بروکراسی پیچیده دولت مانع از انجام این کار میشود. به همین خاطر پاترلی به فکر می افتد تا خود چنین دستگاهی را مخفیانه بسازد. در این راه دو نفر به او کمک میکنند که یکی از آنها جوانی با نام Foster است. همنام شخصیت اول سریال.

    پاترلی و همسرش دختری داشته اند که در جوانی در یک آتش سوزی مُرده است. هنگامی که پاترلی میبیند همسرش میخواهد از دستگاه برای دیدن گذشته دخترش استفاده کند و به نوعی از دستگاه سواستفاده کند به دولت خبر میدهد که چنین دستگاهی ساخته.

    در انتهای داستان متوجه میشویم که نقشه ساخت این دستگاه به صورت عمومی پخش شده و حالا هرکسی میتواند چنین دستگاهی برای خود بسازد و این پایانی است بر حریم خصوصی افراد.

    اگر علاقه مند بودید میتوانید این داستان را در این لینک مطالعه کنید.


  8. #6
    شفا بایدت داروی تلخ نوش...
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    ارسال ها
    1,536
    سپاس
    14,727
    از این کاربر 19,988 بار در 1,359 پست سپاس گزاری شده

    پاسخ : Devs | تلنگری بر مساله جبر و اختیار، حقیقت و خیال

    مشاهده محتوا اسپویلر



    اول از همه تشکر به خاطر تاپیک و توضیحات خوب و جامع

    به نظرم بحث راجع به مواردی که گفتید خیلی سنگینه و با استفاده از مدیا های مختلف باید رفرنس داد به حرفایی که میشه در این مورد زد. خب اولین چیزی که می تونم بگم در مورد قسمت آخر صحبت هاتون هستش

    آیا واقعا هر اتفاقی یک دلیل دارد؟ از پیش تعیین شده است؟ قابل محاسبه است؟ پس آنچه ما انجام میدهیم همه قابل پیشبینی و محاسبه بوده؟ اگر این طور است ما تنها عروسک هایی سرگردانیم که نمیدانیم چه کسی ما را کنترل میکند؟


    اونم از خودم نیست و بیشتر از ویدئویی هست که بهش علاقه وافری دارم. (نکته: کلا این سری از ویدئو های 3:59 بسیار عالی هستند هر چند از جای مناسبی منتشر نشدند
    )

    فکر کنم توی این حوزه همه چی عین مکانیک کوانتوم باشه و بحث عدم قطعیت در مورد تمام این مسائل مطرح هستش.


    در مورد سریال : S01E01

    خب به نسبت شروع جالبی داشت کنایه اش به کمپانی های فناوری محور جالب هست هنوز تکه های کمی از داستان می دونیم و فکر کنم توصیه میکادو راجع به دیدن تمام قسمت ها بی راه نباشه. دختره هیچ احساسی رو در آدم تداعی نمیکنه
    تا آخر هم باید تحملش کرد. صحنه ای که یه دفعه لامپا روشن شد خیلی خوفناک بود.

  9. 20 کاربرِ زیر از wlh بخاطرِ این مطلب مفید سپاس گزاری کرده اند :


  10. #7
    شفا بایدت داروی تلخ نوش...
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    ارسال ها
    1,536
    سپاس
    14,727
    از این کاربر 19,988 بار در 1,359 پست سپاس گزاری شده

    پاسخ : Devs | تلنگری بر مساله جبر و اختیار، حقیقت و خیال

    در مورد سریال : S01E02
    خب الان دیگه داره معلوم میشه کجای کاریم و وقته اینه که مخاطب هم راهش رو انتخاب کنه. به نظرم هارمونی تصاویر و موسیقی عالی هستند، نمونه هاش اینقدر زیاد هست که نمیشه از صحنه ها کپچر گرفت فقط باید دید و لذت برد. البته نکته ای که خیلی تو ذوقم زد نشون دادن اون صحنه کذایی هستش و بین این همه وقایع مهم در تاریخ چرا اونجاش اونم با این همه جو منفی علیه این سریال و نکته دیگه اینکه تازه سری فیلم های Zeitgeist رو تموم کردم و دیدم نسبت به تاریخ و این شخص خاص بسیار تاریکه.
    پ.ن: نمیدونم چرا بچه ها زیاد باهاش حال نکردند. سلیقه شخصی بوده


    سخنی با میکادو : بهم قول بده آخرش همچین دیالوگی با هم نداشته باشیم تا شروع کنیم


  11. 16 کاربرِ زیر از wlh بخاطرِ این مطلب مفید سپاس گزاری کرده اند :


  12. #8
    شفا بایدت داروی تلخ نوش...
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    ارسال ها
    1,536
    سپاس
    14,727
    از این کاربر 19,988 بار در 1,359 پست سپاس گزاری شده

    پاسخ : Devs | تلنگری بر مساله جبر و اختیار، حقیقت و خیال


    به این بزرگ ادب فارسی، شعرهای فراوانی نسبت داده اند و بین تمام آن ها مربوط ترین به بحث این سریال شاید همین دو بیت زیر باشد :

    من مِی خورم وهرکه چو من اهل بود
    مِی خوردن من به نزد وی سهل بود

    مِی خوردن من حق ز ازل میدانست

    گر مِی نخورم علم خدا جهل بود
    خب توی این زمینه پیگیر بودن به این سه رویه می رسونه آدم رو :



    1. قبول جبر و محدوده ای بودن اختیار. متون دینی و روزمره ما و اغلب مذاهب همینه
    2. رد جبر و اختیار کامل برای بشر. فکر کنم غرب عقل گرا به این سمت گرایش داره
    3. نه جبر و نه اختیار [1] هر چیز دیگه غیر از دو مورد بالا. اکثریت با این ساز می رقصند

    راجع به مورد اول راستیاتش خطر در کمینه و باید به همین رباعی کوچک و نُقلی بسنده کرد تا کارمون به جاهای باریک کشیده نشده : +

    البته هستند کسانی که بعد از عمری زندگی و محروم شدن از لذت های آن به فکر این رباعی می افتند ولی افسوس که دیگر مجالی برای بازگشتن نیست.

    اما خیام که خودش مرد علمیِ ستارشناس و ادیب زبر دست بوده وقتی که قلمرو علم رو برای جواب این سوالش پیموده به کجا رسیده به نظرتون؟

    ولی یه خورده که دقیق تر بشیم میشه فهمید که دو مورد اول زیاد با این سرنوشتی که برای بشر رقم خورده سازگاری نداره. البته همین جمله قبل ممکنه موافقان یا مخالفان زیادی داشته باشه که از همینجا اعلام می کنم نظر شخصی هست.


    شاید بگیم ما که عقلمون به این جاها قد نمی ده پس بیخیال. همه چیز را رها کردن و به فکر نبودن هم مصداق همین رباعی زیبا است :

    اما اینطور زندگی کردن بی معنا و بی مفهوم و سرزنش فلک چگونه می تواند مرهمی باشد بر زخم های روزمره گی مان مگر نه که می فرماید :

    شاید کتمان حق انتخاب اولیه و شاد زیستن چاره کار باشد؟

    یا اعتراض به نداشتن انتخابی غیر از زندگی و تماشا نکردن این فیلم جذاب؟

    پس با مرگ چه کنیم و تقدیر ابدی ابوالبشر ؟

    مرگ به کنار با کسانیکه در راه پیدا کردن این سوال به کاسبان این وادی برمیخورند و عمرشان تلف می شود چه؟ آیا هر دو گروه تاوان کارهایشان را پس می دهند؟

    دیگه حوالی همین فکرهاست و بالا رفتن سن باعث میشه مدام این فکر به سرت بزنه که ای دل غافل از اولش هم نباید این همه فکر می کردی

    به نظرم خیلی کم میشه به پاسخ اینجور سوالات رسید و یعنی از زمان عالمی مثل خیام یا حتی روز ابتدایی پا گذاشتن حیات به گیتی اینطور سوالات مطرح هست ولی حیف که جوابی براش نیست.

    پس باید چکار کرد به نظرتون حالا که سوالی به این سختی جوابی ندارد یا من نمی یابم. بله خیام پیر شعر پارسی و یگانه گوهر ادبیات پارسی نسخه ای دارد

    خب شاید تنها کمکی که بعد از این بتونم به دوستان بکنم و حاصل این صحبت ها رو جمع کنم این ویدئو هستش. شاید زیاد کمکی نکرده باشم ولی این کاریه که سریال با شما میکنه.


    [1] به قول دوستمون دودویی به مسائل نگاه نکردن


  13. 12 کاربرِ زیر از wlh بخاطرِ این مطلب مفید سپاس گزاری کرده اند :


  14. #9
    There's no tyrant like a brain
    تاریخ عضویت
    Oct 2011
    محل سکونت
    تهران
    ارسال ها
    805
    سپاس
    9,072
    از این کاربر 18,360 بار در 1,173 پست سپاس گزاری شده

    پاسخ : Devs | تلنگری بر مساله جبر و اختیار، حقیقت و خیال

    ممنونم از wlh که دفتر شعری در تاپیک باز کرد. اما من در این بحث شعر و شاعری با تو موافق نیستم. توضیح میدهم

    مشکلی که شعر در برابر فلسفه و منطق دارد، ایهام آن است. اغراق است. تمثیل است. استعاره است. کنایه است. در بحث فلسفی و منطق شعر هیچ جایی ندارد.

    من خیام را دوست دارم. بدبینی اش به دنیا را می پسندم. حافظ را میخوانم، چرا که در شرایطی بود مانند آنچه اکنون در جامعه ماست و باید در خفیه، منظور را بیان میکرد. فردوسی داستان گوی خوبی بود. سعدی هم پی عیش و نوش بود و ذوقی داشت. نمیخواهم خیلی در مورد شعر و شاعری حرف بزنم، چرا که شعر برای جمع کثیری جز متون مقدس است و حال اگر ما بگویم سعدی فلان، تاپیک را به آتش کشیده ایم. بگذارید بگویم نظر شخصی من در مورد شاعران ایرانی خیلی پرطرفدار نیست. اما کاری به شاعران ندارم. مِدیوم شعر را میگویم که جایی در فلسفه و منطق ندارد تا زمانی که پر از آرایه های دوگانه و حتی تمثیل است. اینکه چرا مثال، سَمِ یک بحث فلسفی است، خود جای حرف و نقد جدا دارد.

    اما در مورد دسته بندی اینکه مثلا مذهب جز دسته بندی یک یا دو است و حالت های مختلف جبر و اختیار هم خیلی موافق نیستم. اصولا دسته بندی ساده سازی بحث است تا مغز ما راحت تر جلو برود و ساده سازی چنین مباحث پیچیده ای خیانت به مفهوم است.

    دوست دارم اینجا در مورد تجربه های زندگی خود ما در جبر و اختیار صحبت کنیم تا متافیزیک. شاید اینطوری تاپیک برای دوستان جذاب تر باشد.

    از آنجا شروع میکنم که چه شد ما در این خاک و وطن به دنیا آمدیم و زبان فارسی شد زبان مادری ما. از اولین جبر زندگی، جبر جغرافیایی.
    کافی است کمی به عقب برگردیم و از حالات عرفانی خارج شویم. اینکه قبول کنیم خواسته پدر و مادر ما در یک شب وجود ما را رقم زده و نه هیچ متافیزیک دیگری. اما این خواسته پدر و مادر فقط به دنیا آمدن ما نیست. که طبقه اجتماعی ماست. جمله کثافتی وجود دارد که هِرمی ها خیلی به آن علاقه دارند، مبنی بر اینکه اگر پدرت فقیر بود تقصیر تو نیست، اما اگر تو فقیر بمانی مقصر توئی.

    نه عزیزانم. طبقه اجتماعی با ما به دنیا می آید و با ما می میرَد. ما هیچ وقت نمیتوانیم طبقه ای که در آن به دنیا آمدیم و بزرگ شدیم را از خود بِکنیم و دور بیندازیم. شاید از پدر و مادرمان کمی بهتر شدیم، پولدار شدیم. اوضاع بهتری پیدا کردیم. اما ما همچنان مال همان طبقه هستیم. فقط رنگ و لعابی جدا داریم. مگر اینکه در پولداریمان بچه ای به دنیا بیاوریم و تا لحظه ای که هستیم پولدار بمانیم و بعد از مرگ برایش پولی باقی بگذاریم. آن بچه و در اصل نوه پدر و مادر ماست که طبقه اش عوض میشود. نه ما.

    حال این را برایتان گفتم که به اینجا برسم، ما در یک عمل از پیش تعیین شده به دنیا می آییم و از دنیا میرویم. در کشوری که ما انتخابش نمیکنیم. در منطقه و شهرستانی که ما انتخابش نمیکنیم. و در طبقه ای که ما انتخابش نمیکنیم. و حال که به سن رشد عقلی رسیده ایم میخواهیم با تمام این ها بجنگیم و چیزی را عوض کنیم که تا آخر داغش بر جان و تَن ما نقش بسته است. چه چیز این اختیار است؟ اگر کمی از شعارهای پنیرت را قورت بده و سخنرانی های انگیزشی دور شویم، چه چیز این اختیار است؟

    مشکل آنجاست که دو خط بالاتر گفتم. ما تنها قرار است کمی از پدر و مادرمان بهتر یا بَدتر شویم. حالا شاید از 108 میلیارد انسانی که تا به حال به دنیا آمدند، 900 نفرشان نوبل هم گرفت. کاری به آن ندارم. خودمان را میگویم. ما مَردم عادی. ما عموم مَردم! ما هیچ چیز خاصی نیستیم. ما ادامه ژنتیک پدر و مادرمان در محدوده کمی بالا و پایین تر هستیم. ما انتخاب شده ایم تا در دوره زمانی 50 سال اخیر به دنیا بیاییم، مثلا بین 1990 تا 2060. هیچکس اینرا انتخاب نمیکند. من به آن پسری باهوش فکر میکنم که 300 سال پیش در نزدیکی کویر لوت به دنیا آمد و در 30 سالگی از گشنگی مُرد. من به آن دختر زیبایی فکر میکنم که 500 سال پیش در جنگل های اروپا به دنیا آمد و پایش لغزید و در 14 سالگی مُرد. ما چه انتخابی داشتیم؟ جز اینکه در برهه حساس کنونی در خاورمیانه در کشور ایران به دنیا بیاییم؟ ما چه انتخابی داریم در اینکه کِی بمیریم؟ کِی جنگ شود، کِی قحطی شود و کِی زلزله برایمان بیاید؟ فکر میکنید فقط ما به این چیزها فکر کردیم؟ به این جَبر سنگینی که چون سنگ سیزیف بر شانه مان سنگینی میکند؟ نه. این طور نبوده، از چندهزار سال پیش مَردم دنیا به این چیزها فکر میکردند و این غم بر شانه شان بود. پس اول به سراغ داستان رفتند. اساطیر را خلق کردند. به ماورا اعتقاد پیدا کردند. تناسخ را پدید آوردند و مذهب را. تا چه شود؟

    تا به جائی برسی که بگویی نه این همه غم و رنج نیست. این شادی زودگذر نیست. معشوق از دست رفته نیست. فرزند آب بُرده نیست. پدری که زیر سنگ آسیاب می میرد نیست. کسی هست، دنیایی هست که ما وقتی مُردیم به آنجا میرسیم و شیر و شراب از دیدگانمان جاری می شود. آنجا بود که غم جبر را زُدودیم و در دنیای شبه خیال خود غرق شدیم.

    ما عروسکانیم، اسیر مغزهای جبراَندودمان. ما سیزیفیم، اسیرَ سَنگ زندگیمان. ما بیهودگانیم. اما تو باور نکن! و دِلبرت را محکم تر بغل کن.

  15. 10 کاربرِ زیر از Mikado بخاطرِ این مطلب مفید سپاس گزاری کرده اند :


  16. #10
    تاریخ عضویت
    Jan 2014
    ارسال ها
    1,108
    سپاس
    11,156
    از این کاربر 16,206 بار در 1,157 پست سپاس گزاری شده

    پاسخ : Devs | تلنگری بر مساله جبر و اختیار، حقیقت و خیال

    در مورد قطعی بودن جهان

    یک سوال بسیار مهم در بحث محاسبات این است که آیا P=NP است، به این معنا که آیا پیچیدگی مسائلی که در زمان چند جمله‌ای (Polynomal) قابل حل هستند برابر با پیچیدگی مسائلی که به‌صورت غیرقطعی در زمان چندجمله‌ای (None-Deterministci) قابل حل هستند است؟

    به‌زبان ساده‌تر، برای تمام مسائلی که الگوریتمی می‌تواند درستی یک جواب را بررسی کند (در زمان چندجمله‌ای) الگوریتمی وجود دارد که بتواند آن جواب را به همان سرعت پیدا کند.

    این مسئله یک مسئله باز یک میلیون دلاری است که توسط استفن کوک در سال 1971 به‌طور رسمی با استفاده از مسئله SAT فرموله شده است.

    شاید در ابتدا این موضوع یک مسئله محاسباتی فرض شود اما این سوال به زمینه‌های مختلفی مرتبط است و پاسخ آن علوم زیادی را (فلسفه، اقتصاد، نظریه بازی‌ها، هوش مصنوعی، محاسبات کوانتومی و ...) تحت تاثیر قرار می‌دهد.

    اسکات اندرسون در این باره می‌گوید:
    "اگر P=NP باشد، دنیا مکان کاملاً متفاوتی از چیزی که همیشه تصور می‌کرده‌ایم خواهد بود. زمانی که آن را پیدا کنیم، دیگر ارزش ویژه‌ای در جهش‌های خلاق یا اختلاف بنیادین بین حل کردن یک مسئله و پیدا کردن راه‌حل آن نخواهد بود. هرکسی که بتواند یک سمفونی را تحسین کند، موتزارت خواهد بود و هرکس که بتواند برهانی را قدم به قدم دنبال کند، گاوس.."

    بیشتر ریاضیدانان و دانشمندان علوم کامپیوتر، انتظار دارند که P=NP نباشد. و دنیای کامپیوتر نیز بر همین فرض ساخته شده است. اگر روزی خلاف این موضوع ثابت شود، تمام دنیا تغییر خواهد کرد. با وجود نبودن اثبات مستقیم در مورد این موضوع علم امروزی ما نشان می‌دهد که فرض درست نبودن تساوی P=NP فرض قابل قبولی است و ما نیز برای ادامه بحث این فرض را قبول می‌کنیم.

    دنیای کامپیوتر یک دنیای قطعی 0 و 1 ـی است. اگر دنیای پیرامون ما نیز به این صورت بود می‌توانستیم همه چیز را با استفاده از کامپیوترها مدل کنیم و همه مسائل را حل کنیم و بشر بعد از تمام این سال‌های رنج و سختی در یافتن جواب‌های سوال‌های خود به نقطه‌ای از تاریخ می‌رسید که هیچگاه تا به حال به آن نرسیده است. فلاسفه می‌گویند اگر بشر به نقطه‌ای برسد که پاسخ همه سوالات خود را بداند رو به انحطاط خواهد رفت. به نظر می‌رسد که در حقیقت دنیای واقعی اینگونه نیست و ما برای مدل کردن دنیا نیاز به غیرقطعی بودن داریم، از همینجاست که روش‌های تصادفی، تقریبی، شبکه‌های عصبی، هوش مصنوعی، محاسبات کوانتومی و ... آغاز می‌شود. در دنیای کامپیوتر از این روش‌ها استفاده می‌کنیم تا بتوانیم پلی میان قطعیت کامپیوتر و غیرقطعی بودن دنیا ایجاد کنیم. به نظر می‌رسد که فرض قطعی بودن دنیا کمی اغراق آمیز به نظر می‌رسد. البته این بحث نیز مطرح است که ما توانایی اندازه‌گیری همه پارامترهای پیشامدهای دنیا را نداریم و این ضعف یک ضعف انسانی است و نه استدلالی بر غیر قطعی بودن دنیا. اگر بخواهیم روی احتمالات قوی‌تر استدلال کنیم قطعی بودن دنیا منطقی نیست.

    در ادامه پیشنهاد می‌کنم این مطلب رو هم بخونید.

    پ.ن: تاپیک خیلی خوبیه، مرسی از میکادو عزیز.

  17. 10 کاربرِ زیر از Julie بخاطرِ این مطلب مفید سپاس گزاری کرده اند :


 

 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
  • قدرت گرفته از سیستم vBulletin نسخه ی 4.2.3
  • قالب اختصاصی انجمن TvWorld نسخه ی 1.0
  • طراحی و اجرای قالب : نوژن
  • تمام حقوق مطالب و محتوا برای تی وی وُرلد محفوظ می باشد
Powered by vBulletin® Version 4.2.1
Copyright ©2000 - 2009, Jelsoft Enterprises Ltd.