سفر اکتشافی واقعی در دریاها، جستجوی سرزمین های ناشناخته و جدید نیست بلکه به دست آوردن چشم اندازهای جدید است. (مارسل پروست)
چشماندازی در مه داستان سفریست به آرمانشهر ولی برای رسیدن به آن باید از ویرانشهری گذشت که انسانیت و هنر مُرده است، مردمانش گاهی اونقدر در خوشی و روزمرگی غرق میشن که حتی نزدیکترین انسانهای اطراف خود رو نمیبینن، شهری که حتی در آن به معصومیت دختری خردسال هم رحم نمیکنن و شهری که حتی در پس خندهها و خوشیهایش هم غم پنهان شده.
فیلم با اینکه پر از طعنه و کنایهست ولی درکش برای بیننده سخت نیست، فیلم خیلی آروم شروع میشه و دو تا بچهای رو میبینم که عزم سفر دارن ولی هنوز جراتش رو ندارن، بالاخره دل به دریا میزنن و راهی سفری میشن که همان اول معلوم میشه سرابی بیش نیست ولی چرا ادامه میدن؟ چرا باید به سفری رفت که انتهایش پوچیست؟ پاسخ سادهست "اُمید". اُمید تنها واژهایست که ما انسانها با آن زندهایم ،زندگی بهتر و آرامش چیزیست که شاید خیلی از ما ها به آن نمیرسیم ولی دست از تلاش برای رسیدن بهش برنمیداریم.
نقطه اوج داستان نیمه فیلم هست جاییکه که کامیون میزنه بغل جاده و اون اتفاق تلخ میفته، بیاختیار چند دقیقهای بعد از این لحظه گیج بودم، فیلم رو نگه داشتم تا از اون فضای غمناک فاصله بگیرم، دخترک بیچاره حالا با کثیفترین ذات بشریت روبهرو شده بود، شاید پایان فیلم اینجا بود، جاییکه دیگه راه برگشتی نیست و دیگه دنیای بیرحم قهرمان معصومش رو بلعیده بود. حالا چارهای جز ادامه دادن نیست، دیگر میداند چگونه باید در این دنیا جنگید و نباید به کسی اعتماد کرد و اون دنیای ظالمانهای که تا قبل از اون لحظه پشت مه پنهان شده بود دیگر آشکار شد، حالا رویای برادرش رویای اوست و باید خود را به آرمانشهری برسانن که در آن به آرامش برسن ولی پایان هر سفری به خوشی تموم نمیشه.
فیلم از نظر فنی نیز شاهکاره به خصوص موسیقی ویران کننده
Eleni Karaindrou؛ در باب کارگردانی باید بگم که من اولین فیلمی است که از آنگلوپولوس میبینم و محو سبک جادوییش شدم، آنگلوپولوس زیاد توضیح نمیدهد و دوست دارد بیننده خودش در سکوت مطلق به کاوش و قضاوت بپردازد ، بیموقع کات نمیدهد و استادانه از دوربین استفاده میکند و دوربین هم خیلی وقتها مثل کاراکترها تماشاگره و سعی نداره کسی رو دنبال کنه . نمادگرایی در این فیلم موج میزنه که در کنار نویسندگی آنگلوپلوس مدیون نویسندگی
Tonino Guerra میباشد که سابقه همکاری با
Federico Fellini داشته و این فیلم هم بی شباهت به سینمای فلینی نیست مثل همون سکانس دست سنگی که با هلیکوپتر برده میشه و در واقع مشابه سکانسی از
La Dolce Vita میباشد. چند تا سکانس فوقالعاده بود که دوست داشتم بیشتر در موردشون حرف میزدم مثل همون اون چند دقیقه تلخ کنار جاده و یا اون عروسی شبانه و اسب مُرده ولی تاثیر گزارترین و شوکه کننده ترین سکانس فیلم بعد از اتفاقات راننده کامیون، اون درخواست پول دخترک از سرباز تو ایستگاه قطار بود، با اینکه هیچ اتفاق تلخی تو انتها نیفتاد و حتی دیالوگی رد و بدل نشد ولی چقدر این داستان کوتاه دردآور بود و سرباز داستان داشت اشتباه راننده کامیون رو مرتکب میشد و درخواست کمک دخترک رو با فاحشگی اشتباه میگرفت ولی عذاب وجدان یا ترس مانع انجام این اشتباه شد، کما اینکه دخترک هم شاید آماده بود چون دیگر میدونست که باید برای هر چیزی بهایی پرداخت کند.
چشماندازی در مه اشارهای به زندگی ماست که از پیدایش تا مرگ باید سفر سختی رو پشت سر بگذاریم تا به رستگاری برسیم،همانطور که تو خود فیلم هم به داستان پیدایش اشاره میکنه"
اول تاریکی بود بعد روشنایی پدیدار شد".
امتیاز من به فیلم
8.5