I dont care how long I gonna live. whether it's in a week or twenty years, there's horrible pain and sadness ahead
.Ven0m.,abbas stannis,AdibTE,afshin2014,ahmady45,Alex Vause,Alireza-cRm,AlirezAlirezA,AMIRHOSSEIN20,AMIRREZA RV,anzalichi,aramis2800,CapKiLL3r,D O R D I,Davinci,Days of Heaven,dazraf,Dexter_171,Duran,erfani,EVER3313,hamraz6869,Hilary1370,Ho3!En,Hosna,hosseinf722,jackbauer2012,Julie,kaka07,kingnessi,M.Amir,MaMaLoM,Marlon Brando,mehdikhani,midya,Miss Harley,mr67,Nora,peyman_eun,pooya,Raylan Givens,S@eeD-Mj,SaeeD-Mj90,sky-boy,Tha Real Nigga,TrUe.MadnesS,vA hid,vahid-fcb,VIVA THE ROCK,WalTer WhiTe
برادر نمیبینی راجبه قسمت 4ـم هیچ نظری ندادم؟ ینی دوس نداشتم منم و کاملا با حرفت موافقم.. شاید ضعیف ترین قسمت تا این قسمت بوده باشه. بنظرم زیادی بار اول(توی کمد رفتن) رو کش دادن.. باید حداکثر توی قسمت سوم یا حداقل این قسمت یه مشکلی براش پیش می اومد و برمیگشت از نو... اینطوری شاید خیلی جذاب تر بود. البته تو بزرگ بودن نویسنده هاش شکی نیست، حتما هیجان بزرگتری پشت این آرامش دارن
ادیب جون قصد جسارت نبود، کلی عرض کردم، از همون اولشم خیلی هایپ بودی واسه سریال من اونارو گفتم فهمیدم یه چیزی شده که نمیای تعریف کنی از سریال این ایده برگشتن از نو هم تو ذهن منم بود ولی خب به نظرم یکم لیم میاد و عمرا این حرکت رو نمی زنن و امیداورم نزنن، من یکی دیگه حوصله این مدتی رو که گذشته ندارم ولی خب من جای این پسره بودم کلی کارای دیگه اول انجام میدادم بعد می رفتم سراغ قضیه جی فاکینگ کندی بنده خدا عشق و حال رو با موضوع اصلی داستانی که اومده قاطی کرده، خب برادر من می رفتی یکم عشق و حالتو می کردی، خانم بازیت رو می کردی بعدی میومدی سر مسئله به این مهمی، فقط امیدوارم این دختر رو بیارن تو قضیه و یه استفاده درست حسابی ای ازش بکنن وگرنه یه ساید استوری بدرد نخور به حساب میاد، نه به اون ساید استوری کشت و کشتار که هم یه کاراکتر از توش کشیدن بیرون هم اون صحنه عالی بکش بکش تو خونه، نه این ساید استوری که اینطوری شد، خدارو شکر مینی سریاله
»» قسمت پنجم : چی بگم که دلم خونه، هر چند از اپیزود قبلی قابل تحمل تر بود ولی همچنان فوکوس "جیک" روی "سیدی" مونده و "لی" هم خیلی متزلزل نشون داده و فکر "ماریانا" از سرش بیرون نمی آد، رسما هر دو کاراکتر اصلی ماجرا دارن از قصه جان اف کندی عقب می مونن، که چی؟ میخواین روز کشتن همه چی نامعلوم باشه و خیلی خفن بازی در بیارین؟ الآن این مثلا ته تعلیق و هیجانیه که میخوان تو اون اپیزود به مخاطب بدن. یه جورایی حس می کنم این یکی دو قسمت اخیر نویسنده به شدت سر کارم گذاشته. بعضی اوقاتم دیالوگای اینکه قبلا تکنولوژی نبوده و فلان کلمه اختراع نشده بوده واقعا رو اعصاب آدم راه میره، اونجاست که تو دلم می گم خب بابا ... فهمیدیم پنجاه سال پیش اینا نبوده. همه اینارو جمع بزنید با سکانس پایانیه حالم بهم زن، تینیج طور و چیپ سریال، ولی دیگه *** ایت من که پنج تاشو دیدم، این سه تای آخرم روش، هیچی نباشه دیگه مطمئنن سیدی رو بیشتر می بینیم.
دو قسمت اخیر شدیداً نا امید شدم. اصلاً انگار این آخریا یه چیز دیگه دارم می بینم.
منتظر بودم بعد از ضعف قسمت 4، قسمت 5 رو ببینم که جبران کرده باشه قضیه رو. ولی خب اینطور نشد. امیدوارم برای 3 قسمت باقیمونده حسابی تلافی کنن. من قسمت اول که 1 ساعت و 20 دقیقه بود رو وقتی دیدم، اولاً احساس کردم که چقدر کم بود! بعد هم بی حد و حساب در انتظار قسمت بعدی بودم که ببینم چی میشه. یعنی انقدر برام جذابیت داشت اما این یکی دو قسمت اخیر، با اینکه هر قسمت زیر 50 دقیقه بود، احساس می کردم که چقدر طولانی شده و قضیه رو دارن کِــش میدن :دی
مثل هر فیلم و سریال دیگه ای، این سریال هم به هر حال گاف هایی داره که بد نیست بهشون اشاره بشه. برای مثال داخل IMDb یکی از کاربرا گفته بود که بزرگراه ها و اتوبان هایی که نشون داده شده داخل سریال، به شکل مدرن با رنگ زرد خط کشی شدند و علائم و نشان هایی داخل این اتوبان ها هست که تا قبل از سال 1971 وجود نداشته. قبل از سال 1971 خط کشی های اتوبان ها و بزرگراه های آمریکا به رنگ سفید بودند.
من همچنان به 3 قسمت آیندۀ این مینی سریال، امیدوارم و فکر می کنم راضی کننده تموم بشه. امیدوارم که همینطور باشه، و ما رو دیگه اینطوری نا امید نکنه.
این چی بود آقا دلم گرفت آخره کاری دو اپیزود آخر واقعا سیر نزولیه طوفانیی داشتن نسبت به چند قسمت قبل تر و اون داستانا. نمیدونم چی بگم، ولی واقعا از این مینی سریال لذت بردم. اپیزود آخر رو هم که تا موقع ترور آب تو دلم نبود هی میگفتم الان میمیره، الان ماشین میزنه بش، الان میندازنش زندان 10 سال دیگه برمیگرده :دی ولی خب، برگشت و اینجا بود که من انتظاراتم ناامید شد. چه خبره دیگه خیلی تخیلیش کردن، میبایست جالب تر میبود، اون همه زحمت کشید -_- بعدش هم که سیدی واقعا روم اثر داشت. سکانس رقص آخر هم زیبا بود. :-) 7.2 از 10 برای کل سریال.
به نظرم روی قسمت آخر و این که بعد ترور نشدن کندی دقیقا چه اتفاقایی افتاد خیلی کار نکردن . الان کی بمبارون کرد . چرا؟
به نطرم حتی می شد یه فصل دیگه روی همین واقعه ها بره .
ولی در کل سریال قشنگی بود ولی بهنظرم قسمت آخر بعد از دستگیری الپر/جیک امبرسنو/جیمز فرانکو خیلی آبکی و ضایع شد
چِنجبل بودن و اینرسیای که بعضی بینندهها در برابر یه سریال از خودشون نشون میدن گاهی اوقات وصف ناپذیره! صد در صد اونطوری که ما میخوایم پیش نمیره. یک نویسنده یا سازنده اثری رو میسازه که میلیونها نفر ببیند و همزادپنداری کنند نه اثری که، مصابقِ میلیونها سلیقهی متفاوت باشه!
نقاطِ ضعف برای هر اثری اجتناب ناپذیره ولی هنر اینه، کار رو طوری از آب در بیاد که کاستی ها تو ذوق نزنه. یکی از بهترین ویژگیهای این سریال این بود که رو چیزی قفل نمیشد و خیلی راحت و بعضی اوقات بدونِ دلیل منطقی از یک سری حوادث میگذشت و اجازه میداد داستان بدونِ اتفاقِ غیر منتظرهای پیش بره، این دقیقا همون چیزیه که منو اذیت میکنه! مثلا این که یه روز بیاد خونه ببینه پلیس ریخته خونهاش و شنودهارو پیدا کرده و بیل دستگیر شده! مثلا اینکه بعد از نجات اف.کندی داخلِ زندان بمونه! مثلا اینکه هویتِ تقلبیش خیلی جاها گریبان گیرش بشه! مثلا اینکه چند قتلی که انجام داد واسهاش دردسر ساز بشه و خیلی مثلا های دیگه که ممکن بود مطابق سلیقهی بیننده نباشه ... مشکلاتی که سر راه جیک قرار میگرفت همگی حل شدنی بودند و قرار نبود خیلی درگیرِ نجاتِ اف.کندی بشیم که نکتهاش هم همینجاست! خط داستانیِ سریال روابط جیک و سیدی و مشکلاتی که سفر در زمان در این بین قرار داشت، بــود که در موازاتِ اون نجاتِ اف.کندی بعنوانِ چاشنیِ هیجان اضافه شد. اگر چاشنی رو بعنوان طعم اصلی در نظر بگیریم هیچ وقت سیر نمیشیم.
تویِ شات بالا لبخند جیک به سیدی و اون آرامشی که تو صورتش دیده میشه اولین ، آخرین و اصلیترین پیامِ سریاله ... با اینکه این سیدی هیچ شباهتی با سیدیای که جیک عاشقش شده بود نداره ولی احساسی که جیک هنگام رقصیدن با سیدیِ آینده داره هیچ تفاوتی نکرده. اگر جیک توی این سریال عاشق نمیشد شاید ممکن بود ایدههای جالبی برای ترور و اتفاقاتِ بعد و قبل از ترور تعریف کرد اما شخصا از روند سریال راضی بودم و ترجیه میدم اف.کندی رو، روی نیمکت ذخیرهها نگه دارم.
کستینگ سریال، موسیقی متن و طراحی صحنه و لباس واقعا فوقالعاده بودند، بشدت از انتخاب بازیگرا راضی بودم.
مینی سریال خوبی بود و به دل من نشست و فکر میکنم کاری که میخواست بکنه رو به نحو احسن انجام داد اما خب همیشه کار اونطوری که سازنده میخواد پیش میره نه اونطوری که سلیقهی مخاطب میگه! اتفاقا این دفعه منو سازنده رایِ موافق داشتیم:دی
دقیقاً همینطوره MaMaLoM عزیز؛ شخص خودم اواسط این مینی سریال بود که نظرم در موردش تغییر پیدا کرد. البته برام جالب بود که چرا تا این حد نظرم در موردش عوض شد؟
البته که این مینی سریال بسیار خوش ساخت بود، بازیگرها عالی بودن، موسیقی متن هم زیبا بود.
داستان با یه فرض منطقی شروع میشه. میگه چی میشه اگه بتونیم زمان رو برگردونیم به عقب و جلوی ترور جی اف کندی رو بگیریم؟ پس این اصل قضیه بوده. محور داستان بوده.
اما در ادامه، این مسأله، تبدیل میشه به یه قضیۀ فرعی. تمرکز داستان میره روی روابط احساسی و رمانتیک جیک و سیدی. خب مشخصه که این قضیه غیر منتظره ست. خود داستان یه فرض اولیه ارائه داده، بعد کلاً یهو سمت و جهتش رو عوض می کنه. من نمیخوام مطابق میل من و فلانی کارو ببرن جلو؛ اما انتظار دارم که حداقل به فرض اصلی داستان که توسط خودشون در قسمت اول مطرح شده، بیشتر وفادار باشن. من فکر می کردم اون داستان رومانتیک جیک و سیدی، یکی از داستان های فرعی قضیه ست. اما همین مسأله شد کل داستان و تا آخر هم در همین مورد بود که البته اگه بخوایم از دید یه مینی سریالِ رومانتیک به قضیه نگاه کنیم، ایرادی بهش وارد نیست. خیلی هم عالی بود، خصوصاً پایان زیبایی که داشت. گرچه کلیشه بود، ولی زیبا بود.
برای اینکه بتونیم با شخصیت های یه مجموعه همزادپنداری کنیم، اول باید روی اون شخصیت ها به خوبی کار بشه. وگرنه چطوری میتونیم یه شخصیت رو درک کنیم؟ نمیشد روی شخصیت "میز میمی" بیشتر کار بشه؟ من کتاب استفن کینگ رو به صورت کامل نخوندم، ولی خب با توجه به اون کلیاتی که در مورد خط اصلی داستانش میدونم، در جریان هستم که "میز میمی" نقش خیلی پر رنگ تری داخل این کتاب داشته. در مقابل شخصیت "بیل" که دستیار "جیک" هست، نقشش به مراتب کمرنگ تر هست داخل این کتاب. اصلاً مهم نیست که این داستان مطابق کتاب بره جلو یا نره. مسأله اینه که اگه خواسته شون این بوده که نقش "بیل" رو نسبت به "میز میمی" داخل این مجموعه پر رنگ تر کنن، حداقل باید روی شخصیتش هم بیشتر کار می کردن، تا ما بهتر بتونیم با شخصیتش ارتباط برقرار کنیم و درکش کنیم. فرقی نداره، بقیۀ شخصیت ها هم همینطور!
خیلی ها براشون سؤال پیش اومده بود که اون آخر چی شد؟ جنگ بود؟ بمباران شده بود؟
به نظر من برای اینکه بتونیم به این سؤال جواب بدیم، بهتره بعضی از سکانس های قسمت آخر رو یه بار دیگه با دقت ببینیم. این تصاویر رو ببینید:
توی تصاویر، روی اون دیواری که مشخص کردم، اگه دقت کنید، نوشته شده "Captain Trips". اگه کتاب The Stand استفن کینگ رو خونده باشید، میدونید که یه ویروسی به اسم Captain Trips باعث نابودی جمعیت کثیری از کل جهان میشه. فقط یه درصد خیلی کمی هستن که نسبت به این ویروس به نوعی مصونیت دارن و بیمار نمیشن. در همین قسمت آخر، وقتی جیک، "هری" رو می بینه، هری در مورد "بمباران" و "شورش" و "اردوگاه جی اف کندی" صحبت می کنه. همینطور که خودش میگه، یه جور "آنفولانزا" باعث کشتن مادرش میشه. من فکر می کنم منظورش همون ویروس باشه. همون ویروس هست که باعث میشه تا جی اف کندی اردوگاه هایی رو ایجاد کنه. ولی از اونجایی که درصد زیادی مردم جهان دارن نابود میشن، یه جور آخرالزمانی به وجود میاد که باعث شورش و بمباران میشه. به نظرم داستان اینطوری بوده. البته همینطور که گفتم، این نظر من هست.
ممکنه واقعاً نابودی، به خاطر جنگ هسته ای بوده باشه و اون کلمۀ Captain Trips هم صرفاً یه Easter Egg از سمت سریال بوده باشه برای طرفداران استفن کینگ.
خب قاعدتاً انتظار داشتیم این موارد هم داخل این مینی سریال به تصویر کشیده می شدند یا حداقل توضیحات بیشتری در موردشون ارائه میشد. حداقل من یکی که این انتظارو داشتم. ولی همۀ این موارد، بیشتر جنبۀ فرعی قضیه بودند. محور داستان، عشق جیک و سیدی بود.
یکی دیگه از نکات جالب، تیتراژ اولیۀ سریال بود که هر قسمت، با توجه به تغییراتی که در اون قسمت ایجاد میشد، یه سری تغییرات کوچک در اون تیتراژ داده میشد و در واقع تیتراژ با توجه به موارد جدیدی که داخل قسمت های قبلی اتفاق می افتاد، به روز رسانی میشد. احتمالاً خیلیا متوجه این قضیه شدن. اونایی که حواسشون نبوده، حواسا رو جمع کنن
مثلاً تیتراژ اولیۀ قسمت آخر که کلاً بیشترش تغییر پیدا کرده بود... یه چند تاییش رو میذارم که ببینید تفاوتش رو با قسمت های قبلی:
یه چیز جالب دیگه اون ساعت بود که توی هر تیتراژ نشون داده میشد:
قسمت اول حدوداً دور و بر 12 بود، هر قسمت هی 5 دقیقه اینا بهش اضافه میشد و نهایتاً در قسمت آخر کلاً ساعته نبود! تصویر بالا، از قسمت هفتم هست که داره نزدیک میشه به 12:30 - ساعت ترور جی اف کندی.
سریال لذیذی بود خلاصه. لذت بردیم
اون همزادپنداریای که من بهش اشاره کردم منظورم درکِ جو اصلی و مسیری که سریال درش قرار داره بود ... مثلا زمانی که ما یه دارک کمدی میبینیم و همش بدنبال خندیدن باشیم یعنی عملا راه رو اشتباه اومدیم .. سریال رو اشتباه انتخاب کردیم و در آخر میشه گفت عرضه و تقاضا باهم تناسب ندارند. بنظر من اگر در مورد این سریال تا قسمت سوم ببینیم و متوجه بشیم که عرضه و تقاضایِ ما تناسب نداره چه کاریه که ادامه سریال رو ببینیم؟
همزادپنداری با شخصیت توی یه مینیسریال هشت قسمتی اون طوری که شما اشاره کردید تقریبا یه کار غیرممکنه! توی هشت قسمت هیچ جوره نمیشه حتی "یک" کارکتر سریال رو شرح داد چه برسه به بیشتر از "یک" کارکتر! این کار تویِ یه سریال چند فصله کاملا در دسترسه بنظر من دکستر میتونه مثال خوبی باشه
در کل پست مفید و تمیزی بود لذت بردم ... یکی دوتا نکته رو نمیدونستم، فهمیدم
حق با شماست و با بخشی از گفته هاتون کاملاً موافقم.
اما اجازه بدین منظورم رو با چند تا مثال خدمتتون بیان کنم؛ برای مثال Fargo و True Detective هر دو مینی سریال هستن. هر فصل هم بازیگرها و داستان هایی که داشته کاملاً متفاوت بوده، گرچه ارتباط داستانی خیلی کمی هم بین فصل اول و دوم وجود داشته که میشه ازشون چشم پوشی کرد. نکته ای که میخوام بهش اشاره کنم اینه که ما در هر فصل تونستیم حداقل شخصیت های اصلی رو بشناسیم و باهاشون همزاد پنداری کنیم. اینطور نیست؟
من اخیراً مینی سریال 8 قسمتی Flesh & Bones رو دیدم و در موردش یه سری صحبت هم داشتم داخل تاپیکش. این مینی سریال خیلی قوی نیست، ولی تنها نقطۀ قوتش شخصیت پردازیشه. بعد از 4-5 قسمت شخصیت ها رو می شناسید، میتونید درکشون کنید، میتونید باهاشون همزاد پنداری کنید.
به نظرم خیلی درست نیست که بگیم یه چنین مسأله ای غیر ممکن هست، چون خلافش رو در مینی سریال های دیگه ای دیدیم و تونستیم با شخصیت هاشون ارتباط برقرار کنیم. تونستیم کاراکترهاشون رو بشناسیم و خودمون رو جای اونا بذاریم.
البته سریال با سریال متفاوت هست؛ بستگی به میزان پیچیدگی کاراکتر هم داره. اما در این مینی سریال، کاراکترها خیلی پیچیده نبودن. پس میشد بهتر روشون مانور داد. برای مثال، سریال Hannibal شخصیت های پیچیده ای داشت. واقعاً طول می کشید تا بتونیم درکشون کنیم. در مورد Dexter هم نسبتاً یه چنین پیچیدگی ای در شخصیت Dexter میدیدیم.
برای مثال خیلی از طرفدارای سریال Hannibal به شدت از کنسل شدن این سریال عصبانی هستن. چون واقعاً طول کشید تا بتونن با شخصیت های این سریال ارتباط برقرار کنن، همزادپنداری کنن و زمانی که تونستن این شخصیت ها رو بهتر بشناسن، شبکه تصمیم گرفت که سریال رو کنسل کنه. یعنی بعضی اوقات پیچیدگی شخصیت در حدی هست که حتی 2-3 فصل هم نمیتونه جوابگوی یه چنین قضیه ای باشه؛
اما از نظر من شخصیت های این مینی سریال، در حد Hannibal و Dexter و امثالهم پیچیدگی نداشتند. پس امکان مانور دادن روی این ها وجود داشت.