در این تاپیک میتونید نظرات خود را درباره ی فصل چهارم به اشتراک بذارید.
در این تاپیک میتونید نظرات خود را درباره ی فصل چهارم به اشتراک بذارید.
قسمت دهم: 10 از 10 »» White Horse Pike
فعلا چیزی که مشخصه "کوتاه نیومدن هیچکدوم از شخصیت هاست".
تنها چیزی که داره بدجور عذابم میده "ایلای" لامصبه! بیدار شو مرد!
و نکته ی جذاب برای من اهرم فشار و کلید "جهنمی" شدن شخصیت هاست از یه طرف "ریچارد" برای خانواده دوباره برمی گرده از یه طرف هم "ایلای" بخاطر خانواده "خیانت" میکنه از یه طرف "نیلسون" بخاطر خانواده دوباره میشه همون مرد سخت و خشن!
قسمت دوازدهم: 8 از 10 »» Farewell Daddy Blues
قسمت آخر اصلا به قوت قسمتهای پایانی فصول گذشته نبود. نمیدونم چرا شاید بخاطر اینکه قرار نبود این فصل پایانی بر خیلی از قصهها باشه.
مارگارت،ایلای،نارسیس و پسر ایلای و ... خیلیهای دیگه باید منتظر فصل جدید بود خیلی هنوز فضا برای تعریف قصههای جدید وجود داره به نظرم این سریال جز با یه "سکته"ی طبیعی "ناکی" تموم شدنی نیست!
قشنگترین سکانس و حسی که از یه شخصیت سر زد به "ایلای" اختصاص داشت وقتی داشت اون یارو رو خفه میکرد: پسرم ... پسر لعنتیام!
با دیدن اپیزود آروم یازدهم گفتم اپیزود آخر باید طوفانی باشه، ناکی نقشه میکشه و نارسیس و ماسریا رو میکشه (هرچند کلیشه ای، اما لذت بخش) اما اینجوری نشد و با دستگیری نارسیس همه چیز تموم شد! ریچارد رو بد کشتن، مرگ بهتری باید براش نوشته میشد، اما اون سکانس آخر بینظیر بود!
شخصیت های مورد علاقه ام تو این فصل هم ایلای و چاکی و آل کاپون بود، و آل حالا که به قدرت رسیده، فکر کنم سریال خیلی جالب تر بشه. سکانس توی بیمارستان هم حرف نداشت، هردو میدونستند حمله کار اون یکی، اما به زبون نمی آوردن!
در کل فصل متوسطی بود! امیدوارم 5 هیجانی تر بشه.(چه زود چهارفصل تموم شد)
بر عکس شماها این اپیزود خیلی به من چسبید! یه جورایی شبیه فصل 8 دکستر بود این تک اپیزود؛ تفاوتش این بود که نصف فصل دکستر میخواست به مخاطب بقوبولونه که نقشه های کاراکتر ها آخر سر همه نقش بر آب میشه ولی توی این تک اپیزود اینقدر سریع تک تک کاراکتر ها سقوط کردند که من رسما فکم باز مونده بود!
درگیری ایلای و ناکس و قبل از اون نشونه رفتن تفنگ ناکی به طرف ایلای به طرز خیلی خوبی تاثیر خودش رو گذاشت.
کلا اینقدر حرف تو ذهنم هست که موندم چی بگم!!!
بهتر از همه سکانس های آخر و سوءقصد به جان نارسیس که تبدیل به فاجعه شد. من ریچارد هارو رو از هر کاراکتر دیگه ای توی این سریال بیشتر دوست داشتم و اون اتفاق همونطور که اون رو داغون کرد من رو داغون تر کرد. دیگه خیلی مسخره میشه اگر چهار فصل متوالی سریال با مردن کاراکتر منفی یا درگیری های مسلحانه بین گروه ها و از تیپ اکشن ها به سبک آخر پدرخوانده 1 تموم بشه!
و دیگر هیچ...
من با همين سقوط كاركترها در آخر هر فصل اونم در يه اپيزود مشكل دارم!
اين ايدهي كليشهايي خيلي از سريالهاست يه سبك تكراري سريالهاي قصهگوست.
مثلا شما دقت كن اوج و فرود "نارسيس" خيلي زود با يك سكانس تموم شد (بله آقاي پاياني توي سكانس بازجويي)
احساس ميكنم فيلمنامهي اين فصل كشش اين همه شخصيت رو نداشت.
ولي يه چيز خيلي جالبي كه داشت اختلاف و هدف نيروهاي دولتي بود وقتي اين همه "ناكس" خودش رو "جر" داد ولي آخر بازي اون چيزي كه براي "ادگار" اهميت داشت يه موضوع امنيتي بود.
من فکر کردم فقط اون به نظر من یه جوری بود ولی ظاهرا شما هم هم نظر رو داری.
نارسیس قبول، بقیه چی؟ ماله ریچارد هم شاید یکم غیر منطقی برسه ولی وقتی به سیر تکاملی کاراکترش نگاه میکنی به نظر من عذاب وجدانش قابل باوره.
ناکی یه جورایی دوگانگی داشت، هم میخواست خودش رو از همه چیز راحت کنه و هم اون طمع سیری ناپذیرش گریبانگیرش بود در حدی که به برادرش هم نمیخواست رحم کنه!
ون آلدن، جیلیان، ایلای، چاکی و اکثر بقیه کاراکتر ها خوب پرداخته شدند ولی مشکل این فصل این بود که گنجایش این همه کاراکتر رو یک جا نداشت (همون طور که خودت گفتی)
به نظر من اپیزود فاینال تاثیر گذار و قابل قبول بود من 10 میدم ولی کل فصل فکر کنم ضعیف ترین فصل بود.
بعد از یه وقفه طولانی 4 قسمت پایانی فصل رو دیدم. کار به جایی کشیده بود که خط داستانی فصل رو کاملن فراموش کرده بودم.
همونطور که بعد از پایان فصل قبلی گفتم، فصل چهارم شروعی دوباره بود. پس یه سری از کاراکتر ها که از آرک قبلی بجا موندن باید اینجا تکلیفشون مشخص بشه و یا به حاشیه برن.
مثل ماراگاریت و تاحدودی راتستین که لحظات کمی توی این فصل حضور دارن. جیلیان دارمودی و هارو هم که تکلیفشون مشخص میشه. پایان بندی غم انگیز رو هارو داشت اما به زیبایی به تصویر کشیده شد و حسابی تحت تاثیر اون سکانس آخرش شدم.
ایلای دوباره پاشنه آشیل ناکی میشه و توی موقعیتی قرار میگیره که نه راه پییش نه راه پس داره.
شاید بدلیل وقفه بین دیدن سریال بوده ولی بنظرم توی فصل چهارم شاهد کمترین حضور فیزیکی ناکی توی لحظات سریال بودیم که برمیگرده به تنهایی ناکی. درواقع اونقدر ناکی و دنیایی اطرافش که از اون تاثیر میگیرن بزرگ شده خودش توش گم شده و کمتر شاهدش هستیم. و درنهایت هم تصمیم به خروج میگیره.
بیشتر سکانس های این فصل ناکی به تماس هاش با اون خانم بارتندر (سالی اگه اشتباه نکنم) و له له زدنش برای دورهم جمع شدن با خونواده ایلای اختصاص داره.
قاعدتن خط داستانی فصل پایانی باید روی تلاش ناکی برای پشت سر گذاشتن و رها کردن اونچه ساخته باشه درحالی که همچین گذشته ای به این راحتیا دست بردار نیست.
دکتر نارسیس هم یکی از نچسب ترین و رو مخ ترین کارکتر های سریال بوده برام.
و در پایان میمونه جیمز میولر... چی بود و چی شد. کاراکتری که توی فصل اول به نظر میرسید تا پایان سریال موی دماغ ناکی بشه اونقدر از هدف و خواسته اش دور شده که توی یه خونه لگو وار با پرستار بچش زندگی میکنه.
بی صبرانه منتظرم سر فرصت و حوصله فصل پایانی رو شروع کنم اما کی خدا داند.