I dont care how long I gonna live. whether it's in a week or twenty years, there's horrible pain and sadness ahead
پ ن:
قسمت اول و دوم
چقدر خوب شروع شد، اصن انتظارشو نداشتم.
ادلون تصمیم درست و غیرمنتظره ای گرفته و بخوبی هم جواب داده، اینکه تمرکز بیش از پیش روی کاراکتر سم باشه و آخر داستان رو کاملا اختصاص بدن به سم و آینده ش.
قسمت اول به نظرم یکی از بهترین اپیزودهای کمدی امساله.
این حرمله ها چقدر "سم"و اذیت میکنن
قسمت سوم
رابطه دخترا با هم خیلی خوب بود این قسمت و تقریبا تعادلی بین ماجراهای سم و دخترا برقرار شد. سکانس سه نفره دخترا عالی بود.
قرار دادن رابطه سانی با شوهر سابقش و رابطه سم و زندر هم پارادوکس جالبی داشت و ایده خوبی بود واسه این قسمت.
بازی ادلون توی این فصل از همه فصلهای قبلی بهتر و کامل تره.
قسمت چهارم
اون سکانسی که زوم میکنه رو صورت فیل، و اون ذوق کردنش
یه پارادوکس خوبی هم این قسمت داشت، خبر نداشتن فیل از تکنولوژی جدید و از اون طرف نا آگاه بودن سم نسبت به اون قضیه ضمیرها و این که فکر میکنه چیز مسخره ایه.
این قسمت پر از تقابل نسل ها بود و اینکه زمان چقدر میتونه یه مفهوم رو تغییر بده (مثل اون قضیه دخترای سم و فرانکی که خودشو باینری و عملا دختر نمیدونه) و اینکه چقدر میتونه یه مفهوم رو ثابت نگه داره (اونجا که اشاره میکنه به مشکلات جودی گارلند تو دوره طلایی هالیوود و اشاره مستقیم سم به مشکلات خودش به عنوان یه زن توی هالیوود مدرن)
اپیزود درجه یک و دوست داشتنی ای بود.
قسمت پنجم
اون سکانس دونفره سم و فیل چقدر خوب بود، بازیها غوغا بود تو اون سکانس
این آشپزی کردن سم هم دنیاییه واسه خودش، معلومه دستپختش خوبه.
سکانس شام هم خوب بود ولی دوست داشتم طولانی تر و پر سر و صداتر میبود؛ مثلا سم بگیره این فرانکی رو یه کتک مفصل بزنه دلمون خنک شه.
قسمت بعدی احتمالا یه اپیزود کامل درباره سم باشه و سفرش به سانفرانسیسکو؛ امیدوارم از خود سفرش هم سکانس هایی داشته باشیم که خیلی جالب میشه.
قسمت ششم
انتظارم بیشتر بود و زیاد این قسمتو دوس نداشتم.
اون حس و حال مادر بودن مکس بهترین بخش این قسمت بود. قسمت های سم توی صحنه فیلمبرداری زیاد راضی کننده نبود.
غافلگیری آخرشم جالب بود ولی خب از اپیزود قبل کاملا میشد حدس زد که همچین اتفاقی بیوفته و حیف میشه اگر کلا داستان سانفرانسیسکو رو همینجا تموم کنن (که به نظر میرسه قضیه سانفرانسیسکو تمومه )
بازی سم توی اون سکانس دونفره سر صحنه عالی بود ولی پیامش به نظرم ناقص بود و ریاکارانه.
قسمت هفتم
این قسمت خیلی خوب بود و از قسمت قبلی خیلی بهتر بود.
اون سکانس آخر سم و مکس فوق العاده بود.
حس و حال کمیک این اپیزود از بقیه فصل بیشتر بود و حال خوب کن بود.
این که به همه کاراکترهای اصلی به اندازه و به قاعده میرسه و همه شون داستانشون داره میره جلو بهترین ویژگی این سریاله و البته اینکه شخصیت های مکمل فوق العاده ای داره که مث برگ برنده در بهترین زمان ممکن اونا رو رو میکنه.
قسمت هشتم
اون چیزی که انتظار داشتم در مورد سفر به سانفرانسیسکو اتفاق بیوفته توی این قسمت و داستان سفر به انگلیس اتفاق افتاد.
سم توی سفر خیلی خوب بود و البته خب بخشی از این قسمت مربوط به سفر بود و احتمالا توی دو قسمت پایانی بیشتر میبینیم.
دو قسمت نوستالژیک و خیلی خوب در پیش داریم، هم نوستالژی های فیل در بازگشتش به انگلیس و خب احتمالا اون رفیق قدیمیش و در کنارش دیوونه بازی های سم و دخترا.
این قسمت برای بار آخر (احتمالا) چندتا کاراکتر جانبی رو اورد و یه خداحافظی خوبی بود باهاشون.
قسمت نهم
از بهترین قسمتای سریال بود.
چقدر اون سکانس سم و فیل قشنگ بود و چه تکرار جالبی بود از سکانس سم و مکس توی قسمت هفتم.
نمیدونم چرا نقس فرانکی کم شده تازگیا و توی این قسمتم کمرنگ بود، انگار دیگه اونقدر کله گنده و مستقل شده که دیگه واسه ش متن هم نمینویسن
چه خداحافظی باشکوه و خوبی بود (البته مطمئن نیستم و شاید قسمت آخر دوباره دخترا دور هم جمع بشن) واگر این آخرین بار هم بوده باشه راضیم. اون سکانسی که دوک، مادربزرگش و روح برادرش رو دید عالی بود و دوباره داستان روح دیدنای دوک تو بچگیشو یادم آورد؛
یادش بخیر دخترا چه بزرگ شدن
اون چرخه ای که هی سم ازش حرف میزنه و فیل (مثل همیشه) باهاش مخالفه به نظر منم وجود داره. خاطره ای که فیل به مکس توی مغازه گفت یه نمونه ش. یه چرخه بی انتها که این سریال داره به بهترین شکل نشونش میده.
پایان
یکی دیگه از اون سریالای درجه یک تموم شد.
همه چیز داشت؛ از عروسی گرفته تا ستاره بارون و ترانه دسته جمعی و البته شکستن دیوار چهارم
میشه از همه چیز راضی بود، از شرایط حال حاضر راضی و خوشحال بود ولی بازم احساس کنی یه چیزی کمه؟ سم میگه میشه. با اینکه همه چیز خوبه ولی خب...
اشاره سم به ازدواجش هر چند شوخی بود ولی با فروختن خونه شایدم همچین دور از واقعیت نباشه.
دخترا هم هر کدوم توی مسیر خودشون قرار گرفتن و بالاخره سم یه نفس راحتی میتونه بکشه، پارو بذاره روی پدال گاز و تو دل شب بزنه به جاده.
از فصل سوم به بعد کمی احساس کردم تعادل سریال داره از دست میره، ولی ادلون ثابت کرد تجربه های جدید فقط یه کم شجاعت میخواد و داستانهای زیادی هست که هنوز نشنیدیم.
سریالی بود که بخصوص توی زمانه ما نیازه دیده بشه، دنیایی پر از مغزهای خالی و زبون های دراز، تفکرات پوچ و پوسیده...
این سریال غنیمتِ زمونه ما بود و خوش بحال ما که تماشا کردیم و چیز یاد گرفتیم و لذتشو بردیم و خوش به حال شمایی که بعدها قراره ببینیدش.
خلاصه اینکه این سریالم تموم شد و دخترا رو سال آینده دیگه نمیبینیم، یادشون بخیر..Memento mori