شباهتهای فروانی بین این دو کاراکتر و موقعیتهایی که براشون پیش میاد، وجود داره.
هر دو بنحوی از طبقه کارگر هستن (مهم نیست چقدر پیشرفت کنن و چقدر ثروتمند بشن)،
هر دو خودشون رو رئیس گروه و رهبر خانوادهشون میدونن.
هر دو آرمانهای بزرگ (و هر چند متضادی) در سر میپرورونن
که فصل به فصل بخاطر اون آرمانها بیشتر در گل فرو میرن و...
اگر چه در ابتدا هر دو بنحوی شخص اول گروهشون نیستن و بنوعی سایه فرد بزرگتری روی سرشون سنگینی میکنه
اما خب خیلی زود معلوم میشه که رهبر اصلی و مغز متفکر پشت عملیات ها در واقع چه کسی هست
هر دو در ادامه مثل خیلی از تبهکارهای دیگه تشکیل خانواده میدن،
اما دو اتفاق خاص تو داستان خانوادگی اینها خیلی قابل توجهه.
اول اینکه هر دو به فاصله کوتاهی همسرشون کشته میشه؛
هر چند که عواقب این موضوع بار معنوی متفاوتی داره
اما بستر رخدادشون و ترومای ایجاد شده برای دو کاراکتر مشابهه:
و
دوم اینکه هر دو فرزدشون دزدیده میشه؛
اینبار حتی با پیشزمینهها،بسترها و بار معنوی یکسان:
و خیلی جالبتر اینکه فکر میکنید آدم اصلی پشت هر دو آدمربایی کیه؟
بله! یک آدم روحانی و در واقع یک کشیش!
بطور کلی یکی از دغدغههای پنهان و به اصطلاح لایهایتر دو سریال هم همین بچههان
اینکه آیندهشون چطور خواهد شد؟ آیا راه پدرشون رو ادامه میدن؟ یا اینکه انسانهای خوبی تربیت میشن
آیا این همه رفتارهای خشن و سرگذشتی که تجربه میکنن اونا رو دچار یه نوع جبر محیطی میکنه یا نه؟
(که SOA بواسطه اینکه تموم شده خیلی این قوس رو بهتر پرداخته و PB در ادامه مانور بیشتری خواهد داد)
شباهتهای دیگهای که خب کلیشه این ژانر هست مثل اینکه هر دو معشوقههایی دارن
برای پیشبرد اهدافشون با افرادی همپیمان میشن که در ادامه این افراد خیانت میکنن
حضور سیاستمدارهای مختلف تو هر دو سریال پر رنگه و هر دو طرف از این رابطه یک سود و ضررهایی میبرن.
هر دو از پول کثیفی که بدست میارن، مقداریشو صرف امور خیریه میکنن
و بنوعی برای خودشون اعتبار مصنوعی میخرن یا از این بنیانها بعنوان سرپوش استفاده میکنن
و خب بدیهتا یک موش و گربه بازی مفصلی هم با پلیس دارن که در این قسمت بازم موارد جالب توجهی هست
ابتدا اینکه در در ابتدای هر فصل یه بازرس یا مامور ویژه از یه جایی به اون منطقه اعزام میشه
و در ابتدا به نظر میاد این مامور، آدم درستکاری هست و قراره امنیت رو در منطقه برقرار کنه
اما به تدریج مشخص میشه که این فرد هم به مانند هر انسان دیگهای نقاط تاریک ویا ضعفی داره
(در سانز دو یا سه شخصیت این مدلی داریم؛ که البته با توجه به تعداد قسمتها و فصلها منطقیه)
تقریبا آخر و عاقب این مامورها هم یکسانه؛ در میانه یه همکاری بینشون شکل میگیره
و در آخر هم به حالت انتقام جویانهای توسط اعضای گروه کشته میشن.
نکته دیگه اینه که معمولا عامل نفوذی هم معشوقه/زن رهبر گروه هست:
و جالبتر اینکه هر دوی این زنها کسی رو تو سریال میکشن
و همسرشون شریک جرم اونها میشه یا به اونها توی لاپوشانی کمک میکنه
طرف دیگهی دعوا هم طبیعتا گروههای رقیب هستن،
که عموما نشست و برخاستهای در سطح سران بینشون انجام میشه
و بعضا همکاریهای خوبی دارن یا اینکه درمواقعی روبروی هم در میان:
شباهتهای حتی ریزتر و شاید خندهدار تری هم هست
مثلا هر دو کاراکتر در فصلهای بالاتر عینکی میشن : ))