متاسفانه نسل کارگردان هایی که پشت آثارشون تفکر خوابیده و با روایت گریشون خیلی خوب بیننده را به تفکر فرو میبرن در حال انقراضه. یکی از بارزترین کارگردان های حال حاضر با مشخصات گفته شده تو عصر ما میشاییل هانکه ست. کارگردان اتریشی که بارها و بارها تو فیلماش نشون داده همه ابزارهای سینمایی براش وسیله ایه جهت نشون دادن افکارش. و در این راه اونقدری کاربلد هست که حتی روی افکار مخالفان کارهای خودش هم ترک بندازه و اونها رو هم مجبور به بازبینی تو افکارشون کنه.
روبان سفید رو میشه یکی از بهترین کارهای هانکه دونست که در سال 2009 نخل طلای کن رو براش به ارمغان آورد. داستان در مورد روستاییه که با لانگ شات های گاه و بیگاه بسیار اروم نشون داده میشه، اما بستر اتفاقات فراوانیه. راوی قصه معلم روستاست که به نحوی متفاوت ترین شخصیت داستان محسوب میشه. در ابتدای داستان حادثه مشکوکی برای دکتر روستا پیش میاد و بدون این که ما چهره این شخصیت رو ببینیم، از اسب میفته و آسیب میبینه. اما این تازه ابتدای قصه است و اتفاقات مشکوک همینجوری ادامه داره.
در نگاه اول شاید اینطور به نظر برسه که در نهایت هدف اینه که باعث و بانی این کارها رو تو روستا شناسایی کنیم، اما این داستان تنها وسیله کوچیکیه که کشش مناسب رو برای بیننده در نیم ساعت اول فراهم کنه. بعد از اون و بعد از این که ببیننده آشنایی بیشتری با شخصیت ها پیدا کرد، این روابط بین شخصیت هاست که بار جذابیت فیلم رو به دوش میکشه. تو این روستا که نمادی از آلمان قبل از جنگ جهانی اوله دین، افکار، شیوه تربیت، مدارس و همه و همه دست به دست هم دادن تا احساسات انسانی تو نطفه خفه بشه و بروز گاه و بیگاه اون توسط بچه های روستا اون هم در ساده ترین شکلش (شلوغ کردن تو کلاس درس) با بدترین واکنش ها مجازات میشه. قبلا هم گفتم اوج هنر هانکه تو فیلم به وجود آوردن فضا و اتمسفر خشونت تو فیلم بدون نشون دادن صحنه های خشونت باره.
در این روستا فقط یک شکل از رابطه بین آدم ها وجود داره و اون هم بالا به پایینه و مستقیم. رابطه ارباب و رعیتی، والدین و فرزندی، معلمی و دانش آموزی و حتی رابطه عاطفی هم هیچ بویی از لطافت و جنبه های احساسی انسانی نبرده و در بی رحمانه ترین شکل ممکن قرار میگیره. در این شرایط دین که نجات بخش انسان ها تلقی میشه نه تنها راهی از پیش نمیبره، بلکه در تشدید اوضاع گفته شده نقش اول رو بازی میکنه. تو این روستا حتی اگه افراد متفاوتی با احساسات لطیف تری هم پیدا بشن، مثل معلم روستا و دختر پرستار که به هم علاقه مند میشن، در نهایت قربانی این وضعیت میشن و شاید تنها راه نجاتشون رو فرار از این روستا میدونن.
مطمئنا صحبت در مورد شخصیت ها خودش نیازمند مبحث جداگانه ایه. اما اگه بخوایم به صورت جزیی به شخصیت ها بپردازیم باید با دکتر شروع کنیم که از اواسط داستان موفق به دیدنش میشیم. دکتر در ظاهر و رفتار فرد مقبول و معقولی به نظر میرسه اما خیلی خوب نشون میده هیچ بویی از عاطفه نبرده و رابطه انسانی براش محدوده به روابط ج ن س ی اونم در بدترین شکل ممکنه. یکی از دردناک ترین سکانس های فیلم مربوط به وقتی میشه که ظاهرا دکتر با دخترش رابطه برقرار کرده و دختر که خودش هم درک زیادی از این مساله نداره برای برادرش در مورد سوراخ کردن گوش برای انداختن گوشواره توضیح میده. شخصیت دیگه فیلم مباشره که با چهره عبوس و درک غلطش از مقوله مذهب، از دین هیولایی برای بچه هاش ساخته که با کوچکترین خطایی به شدیدترین شکل ممکن تنبیه میشن. افراط این فرد در این زمینه به حدی زیاده که تو سکانس صحبت با پسرش در زمینه افسردگیش، حتی لازم نیست خطایی توسط بچه صورت بگیره، چرا که مباشر یک طرفه میبره و میدوزه و در نهایت برای جلوگیری از بدتر شدن وضع نسخه ای میپیچه و دستای پسر رو به تخت میبنده.
اما محور اصلی این فیلم حول بچه ها میچرخه. بچه هایی که برای بروز خشمشون از وضعیت موجود در ابتدای کار روی به خرابکاری های کوچیک تو روستا میارن و در ادامه و پس از چند دهه جنگی خانمان سوز راه میندازن که هنوزم تبعات اون تو خیلی از کشورها ادامه داره. این فیلم به قدری حرف داره که هر چقدر هم بنویسی باز یاد سکانس هایی میفتی که از قلم افتادن. هانکه تو روبان سفید سراغ ریشه های خشونت رفته و تا حد زیادی تو نشون دادن این امر اونم در ساده ترین شکل ممکن بسیار موفق عمل کرده.
امیدوارم از دیدن فیلم لذت برده باشید.