*یه قبر بود!
»» قسمت هشتم و پایانی فصل دوم: میدونی خوده "قتل" فوق العاده بود منظورم این ایده ی "تصمیم جمعی" که به نظرم خیلی بزرگتر از دهن یه سریال تلویزیونیه. به همین خاطرم چندان فضای قتل و ارتکاب و تصمیم به قتل "زننده" نیست چون اگه بخواد زننده بشه با استاندارد تلویزیونی نمیسازه. ولی ایده ی خانه خراب کنی بود که شدیدن خوشم اومد. از اون اتفاقات ایده آلی بود که جای بدی (تلویزیون) قرار گرفته بود. باز همین تصمیم جمعی دوباره به شکل مثبتش اتفاق افتاد که این دومی رو هم دوست داشتم (لحظه خداحافظی با جویی) بخصوص اینکه همه حضور داشتن
+ دیالوگ بث که دیگه خطبه ی آتشینی بود!
اما در خصوص این فصل: در کل اصلن ازش راضی نبودم که توی پست های قبلی فکر کنم یه چندتاش رو توضیح دادم. مقایسه: فصل قبل به نظرم "درگیرکننده"تر بود. این فصل بیشتر از اینکه "درگیرم" کنه "عصبی"م می کرد. "عصبی" هم نه بخاطر شخصیت های فوق العاده یا داستان خیلی خاص و درگیری من بین مثلن حق و باطل و ظالم و مظلوم و آدم های خاکستری باشه (چیزی که توی فصل اول بود) و این حرف ها نه عصبی بودم و عصبی (سریال) بود بخاطر اینکه رفتارها و شخصیت ها و لحظات فیلم عصبی شده بودن یه سری موقعیت های نامتعارف و رفتارهای نامتعارف جنسی داشت که خب توی فصل قبل ندیده بودم. کلن این فصل خشن تر از فصل قبل شده بود. اینم به لطف حضور "زوج" جدید بود. یعنی هم انتظارش رو نداشتم هم به کلی با فصل گذشته فرق کرده بود.