من تازه این سریال رو شروع کردم (متاسفانه) کلا یه دافعهی عجیب و غریبی نسبت به اسپینآفها داشتم و دارم ولی اصلا این وسواس رو موقع تماشای این ندارم. خیلی به دلم نشسته. یه جا خوندم باب ادنکرک مصاحبه کرده بود که بعد از این کسی اسمی از برکینگ بد نمیاره! :دی البته این شوخی خیلی واقعی بهنظر میرسه (حداقل برای من) همون فضا، همون اتفاقات ولی انگار یه لول دیگهست... حیف که من این رو دیر دیدم!
الان هم کلی اعصابم خورده سر این قسمت! از یه کاراکتری مثل هاوارد آدم انتظاری نداره، اساسا نچسب و چرته ولی چاک... یه کثافت حسوده، که اگه من جای جیمی بودم، اون فویل رو تمام و کمال میچپوندم تو ماتحتش تا صاحب نقطه جی بشه! من کلا با این کانسپت خیانت شدیدا مشکل دارم، توی هر مدیومی... یه خط قرمز غیرقابل بخششه! آره تو به برادرت خوبی کردی، از زندون درش آوردی، استخدامش کردی، ولی همیشه اون نگاه از بالا به پایین رو بهش داشتی و عین یه پت خونگی جلوی موفقیتهاش رو گرفتی و وقتی دیدی که از پیام نور! فارغ التحصیل شده تا فیها خالدونت سوختی! حتی اگه در آینده چاک سپر انسانی جیمی بشه باز هم این کاراکتر برای من منفوره.
کیم وکسلر هم از اون دسته خانمهاست که مرد از دامنش میره به معراج! :دی توی این همه مکافات یه همچین زنی کنار آدم بمونه خیلیه! و مایک چقدر اینجا دوست داشتنیتر و آدم حسابیتره!