There's no tyrant like a brain
پاسخ : آخرین فیلمی که دیدم | قوانین در پست اول
حقیقتش این است که میخواستم درباره آهنگی در تاپیک مربوط خودش بنویسم، ملودی که مدت ها در ذهنم مانده بود و صدای "رامی اشنایدر" که دلچسب و روان و غمگین بود. شعری که تو را به فکر میبرد که چطور میشود اینقدر غمگین بود. رفتم کمی درباره اش بخوانم که دیدم این ملودی مربوط به فیلمی است به نام "Les Choses de la vie" یا آنطور که چند مترجم ایرانی ترجمه کرده اند: انتخاب های زندگی
قبل از اینکه از فیلم بگویم دوست دارم از "رامی اشنایدر" بگویم. رامی یک بازیگر متولد اتریش بود که در آلمان زندگی میکرد. متولد 1938. از پانزده سالگی در فیلم های آلمانی خوش درخشید و معروف بود. در 20 سالگی فیلمی با "آلن دلون" فرانسوی بازی کرد. عاشقش شد و به همراه او به فرانسه آمد و با او ازدواج کرد. مردم آلمان از اینکه او با یک فرانسوی ازدواج کرده و سینمای آلمان را ترک کرده ناراحت شدند. اما "اشنایدر" سخت کار کرد و در پنج فیلم مهم از کارگردان فرانسوی "سوته" بازی کرد. آنقدر در کارش خوب بود که دهه ها بعد، در مجله ای فرانسوی زبان، مردم او را به عنوان بهترین بازیگر تاریخ انتخاب کنند.
اما "اشنایدر" آنقدر که در کارش موفق و خوب بود، زندگی خوبی نداشت. از ازدواج دومش پسری داشت که آن پسر در 14 سالگی در حادثه ای کشته شد و "اشنایدر" رو به الکل آورد و در آخر در سن 43 سالگی فوت کرد. عده ای مرگ او را خودکشی میدانستند و عده ای از کار افتادن بدنش در استفاده بیش از حد از سیگار و الکل. "اشنایدر" روزی سه پاکت سیگار می کشید.
و من با این ذهنیت به سراغ فیلمی رفتم که "سوته" آنرا کارگردانی کرده بود، فیلم بر اساس رمانی است که نمیدانم چقدر به آن وفادار بوده، اما میتوان کادربندی خاص و ردپای کارگردانی یکتا "سوته" را در تک تک صحنه ها دید. بازی که از "اشنایدر" و "پیکولی" میگیرد بی نظیر است. صحنه هایی که "پیکولی" در خیال غرق میشود یا در ذهنش با "اشنایدر" صحبت میکند عالی است.
فیلم اما به مانند بازیگر بزرگش "اشنایدر" غمگین و خسته و آهسته است. "اشنایدر" زمانی گفته بود من از زندگی هیچ نمیدانم، اما همه سینما را بلدم. این فیلم اما نگاهی سینمایی به مقوله زندگی، تجربیات، عشق و مرگ است. نیمه دوم فیلم حتی آرامتر و غمگین تر از نیمه اول است و تحمل این فیلم برای ذهن های هالیوودی ما سخت. اما آن غم آخر فیلم شما را به دنیایی میبرد که تجربه اش دست نیافتنی است. توصیه ای به دیدنش نمیکنم، مگر اینکه شما هم مثل من عاشق "اشنایدر" باشید یا فیلم های فرانسوی را دوست داشته باشید.
اما در آخر، آن آهنگ را با صدای اشنایدر و پیکولی گوش دهید. دوست ندارم ترجمه اش کنم، پس آنرا به زبان انگلیسی میگذارم که بیشتر شما در آن توانائید.
It's September night tonight
and I have closed the bedroom
The sun will not enter there any more
And you do not love me any more
Up there in the sky,
A bird is passing by like a dedication
You do not love me anymore
I loved you so Hélène
It has to stop
The airplanes will leave without us
I do not know how to love you any more Hélène
Previously in the home I loved it when we lived together
like a child's drawing
You do not love me anymore
I watched how the night fall into the mirror
This is life
It's better like this Hélène
It was love without friendship
We must change our memory
I will not write to you any more Hélène
The story will not continue and I have closed the book
The sun will not enter there any more
You don't love me any more |
|