سينماي نوآر در شكل ابتدايياش بيش از هر چيز تحت تاثير رواج رمانهاي جنايي عامهپسند، سينماي اكسپرسيونيستي آلمان و جنگ جهاني دوم شكل گرفت. بزرگاني مثل ريموند چندلر و دشيل همت با آثار جنايي خود كه در اصطلاح "
Boiled – Hard" خوانده ميشدند در شكلگيري روايتهاي اول شخص و شيوهي داستانگويي نوآرها نقش داشتند. اكسپرسيونيسم آلمان هم از نقطهنظر بصري و سبك كارگرداني بر اينگونه فيلمها تاثير گذاشت و جنگجهاني دوم و تبعات ناخوشايند آن هم در بخشيدن لحني تلخ و مأيوسانه به نوآرها نقش كليدي بازي ميكرد. نوآرهاي اوليه فيلمهاي تيره و تاري بودند كه حس و حال پريأس و هراس زمانهي خود را منعكس ميكردند و مولفههاي معمولا ثابتي را هم به كار ميگرفتند؛ مولفههايي مثل كارآگاهان منزوي و گوشهگير و زنان افسونگر و دلفريب كه در بستري شهري درگير ماجراهايي خانمانبرانداز ميشدند و زندگي خود را براي رسيدن به اهداف خود به خطر ميانداختند. نقطهي شروع نوآر را ميتوان فيلم "
Stranger on the Third Floor 1940 " يا "
The Maltese Falcon 1941" دانست كه زمينهساز ساخت فيلمهايي مانند "
Double Indemnity 1944" و
The Big Sleep 1946" در سالهاي بعد شدند.
توليد فيلمهاي تيره و تاره با مضمون مشابه در ابتدا يك واكنش ناخودآگاه به حس و حال زمانه از سوي فيلمسازان آمريكايي بود. اما در سالهاي بعد از جنگ كه اين فيلمها به كشورهاي اروپايي هم راه پيدا كردند منتقدان فرانسوي متوجه شباهتهاي آنها شدند و عنوان نوآر را در موردشان بهكار بردند. نوآرها در همان دههي 40 به كمال رسيدند و تا اواخر دههي 50 به حيات خود ادامه دادند اما به دلايلي مانند مهاجرت يا ممنوعيت كار نوآر سازان و قدرگرفتن ديگر ژانرهاي سينمايي به حاشيه رانده شدند!
»» آيا در تمام فيلمهاي نوآر مردهاي عبوس و منزوي پرسه ميزنند؟
اساسا نوآر مانند وسترن فيلمي مردانه است و با قرار دادن شخصيتهاي مرد خود در موقعيتهاي بحراني داستانش را پيش ميبرد. به غير از استثنائاتي مانند "
Mildred Pierce 1945" كه به دليل اقتضائات فيلمنامهايي و البته به علت بازي مقتدرانهي "جوآن كرافورد" در روايت مردانهي نوآر جاي خود را به روايتي زنانه ميدهد، در ساير فيلمهاي نوآر مردان قطب اصلي شكلگيري درام هستند و بعضا از طريق روايتهاي اولشخص مخاطب را با دلمشغوليهاي زندگي و دغدغههاي رواني خود آشنا ميكنند. گوشهگيري و انزوا، سرسختي و لجاجت، فرار از گذشتهاي نامعلوم، مردمگريزي، فرار از تعهد زناشويي، كلبيمسلكي و بدبيني مفرط نسبت به لذتهاي زندگي بخشي از مهمترين خصوصيات اين مردهاي غالبا ميانسال هستند كه از آنها آدمهاي عبوس و بداخم ميسازند.
»» آيا در تمام فيلمهاي نوآر زنان اغواگر بهچشم ميخورند؟
آنچه در فيلمهاي نوآر اتفاق ميافتد معصوميتزدايي از شخصيتزنان، ارائهي چهرهاي واقعيتر و ملموستر از آنها و بازتعريف جايگاهشان در فيلمهاي سينمايي است. قبل از ظهور فيلمهاي نوآر شمايل زنانه در سينماي هاليوود بيشتر حالتي قديسگونه و ستارهوار داشت والگويي از زن آرماني مطلوب جامعه و هاليوود را به تصوير ميكشيد اما در فيلمهاي نوآر زناني پا به ميدان گذاشتند كه فاقد شكنندگي زنانهي اسلاف خود بودند و گهگاه ميتوانستند در بيرحمي و شقاوت از مردان داستان پيشي بگيرند. طبيعتا همهي اين زنها اغواگر و فريبنده نبودند اما براي اكثر آنها عشق ابزاري براي تسخير روح و روان شخصيت مرد و وادار كردن وي به عملي كردن نقشههاي شوم بود. اين زنان مانند "بريجيد اوشانسي" (مريآستور) در "
The Maltese Falcon 1941" و البته "فيليس" (باربارااستنويك) در "
Double Indemnity 1944" از علاقهي مردهاي نااميد و بختبرگشتهي فيلم به خود سوءاستفاده ميكردند. البته در اين بين زنان سربهراه و معصومي هم وجود داشتند كه سعي ميكردند مرد داستان را به سمت خود بكشند و در نقش حامي و پشتيبان وي ظاهر شوند. "ولدا" (ماكسكوپر) در "
Kiss Me Deadly 1955" يكي از همين زنان بود كه برخلاف "گابريل (گبيراجرز)" هنوز رگههايي از معصوميت در وي به چشم ميخورد.
»» آيا تمام فيلمهاي نوآر از پايانبندي تلخ استفاده ميكنند؟
تلخي،سياهي و تباهي در درونمايه، لحن روايي و ساختار بصري اكثر فيلمهاي نوآر حرف اول را ميزند و بالطبع در لحظات پاياني اين آثار به اوج خود ميرسد. از اين نظر تعدادي از بهترين نوآرها از جمله "شاهين مالت،غرامت مضاعف،"
In a Lonely Place 1950" و "
Rififi 1955" بهيادماندنيترين پايانهاي تلخ تاريخ سينما (!) در خود جاي دادهاند و به همين دليل به تاثيرگذاري فزايندهاي دست يافتهاند. البته اين ويژگي به دليل گسترهي وسيع فيلم نوآر الزاما در تمام فيلمهاي اين چنيني به همين صورت نمود نمييابد و ممكن است جاي خود را به پايانهايي نامتعارف و گهگاه خوش بدهد. در همين راستا در تاريخ فيلمهاي نوآر ميتوان به آثاري مانند: "
Body and Soul 1947" هم برخورد كه مسير متفاوتي را طي ميكنند و در انتهاي داستان حسي خوشايند را به مخاطب منتقل ميكنند يا فيلمي مانند "
Pickup on South Street 1953" كه در آن عاشق و معشوق داستان برخلاف اكثر عاشق و معشوقهاي نوآر حداقل براي مدتي موقت هم كه شده به هم ميرسند و از مهلكه جان سالم بهدر ميبرند.
»» آيا در تمام فيلمهاي نوآر در بستري شهري روايت ميشوند؟
خيابانهاي خيس و باران خورده و كوچههاي تنگ و مهگرفته نيويورك، لسآنجلس، لندن و حتي پاريس موقعيتهايي عالي براي فيلسمازان نوآر خلق ميكردند تا تشويشها و دلهرههاي شخصيتهاي خود را در دل آنها به تصوير بكشند و با نورپردازي حداقلي (Low-Key) و نماپردازي اكسپرسيونيستي تاثير مضاعفي به آن تشويشها بدهند. كارگردانان و فيلمبرداران فيلمهاي نوآر تاحد زيادي ترجيح دادند. علاوه بر استفاده از استوديوهاي مجهز كمپانيهاي هاليوودي از لوكيشنهاي واقعي و بسترهاي شهري هم غافل نشوند و سر و شكل رئاليستيتري به فيلمهاي خود ببخشند. ژولداسن از اين نظر يكي از فيلمسازان مهم نوآر محسوب ميشود چرا كه با سه فيلم "
The Naked City 1948"، "
Night and the City 1950" و "
Rififi 1955" نوآرهاي شهري درخشاني در بستر نيويورك، لندن و پاريس ساخته است. در ميان فيلمهاي نوآر آثاري هم مانند "
Out of the Past 1947" به چشم ميخورند كه تا حدودي در بستر روستايي روايت ميشوند اما اين بستر روستايي هم فاقد لطافت و زيبايي قابل انتظار است و با حس و حالي تيره و شوم بهنمايش درميآيد.