دقیقا همینطوره. از معدود جاهایی هست اینجا که هنوز میشه رو درک سینمایی کاربراش حساب کرد.
ببین، بنظرم این قسمت از شخصیت پردازی داستان رو درست متوجه نشدی یا نخواستی روش درست فکر کنی. قضیه خیلی سادس،
یه نفر مرده (چاک)، یه تراژدی اتفاق افتاده، افرادی که به متوفا مرتبط بودن هم متأثر شدن (از جمله جیمی و هاوارد) >> یکی شون که
هاوارد باشه (صرف نظر از اینکه تقصیر کیه و چیه) تونسته با مدیتیشن به آرامش برسه (پلاک ماشینش نوشته NAMAST3 در اپیسودی که اصلا عنوانش نمسته هستش) یکی دیگهشون که
جیمی باشه (که رابطه طبیعتا خونی داره) با زدن خودش به بیخیالی و دایورت کردن قضیه دارای آشوب درونیه. (حتی پیشنهاد کیم برای رفتن پیش روانپزشک رو هم اول پشت گوش میندازه، و آخر هم انجام نمیده!
پس طبیعی هست که بعد اون همه ماجراهایی که گفتی، وقتی هاوارد اون پیشنهاد رو با چنین آرامش خاطری به جیمی میکنه، جیمی خروشان بشه... جالبه خشمش هم در ابتدا بازم با شیطنت بروز پیدا میکنه، میره همون ماشینی که پلاکش NAMAST3 هست رو آسیب میزنه، آرامش و اعتبار هاوارد تو رستوران رو... چون در ناخودآگاهش نمیتونه بپذیره که خودش چنین آشوبی داره ولی یکی دیگه تونسته به چنین آرامشی برسه.
اما یه صحنه فوق مهم داریم تو سریال. جایی که جیمی بغل دست لالو تو دادگاه نشسته و میبینه لالو حتی کسی که زده کشته رو هم به جا نمیاره و بعد خانواده مقتول رو میبینه و کلا یه
شوک خیلی عجیب و غریبی بهش وارد میشه (بشین رندم یه بار دیگه ببین این قسمت رو)، درست بعد این اتفاق، کات به جایی که میگی >> جیمی پشت دیوار داره به خانواده مقتول نگاه میکنه، داره
از درون مثل سیر و سرکه
میجوشه، بلافاصله هاوارد ظاهر میشه میگه "چی شد جواب پیشنهادم؟"
پس طبیعی هست که جیمی که میتونسته (اگر چه ها و چه ها میشد) یه وکیل عادی و خوب توی اچ اچ ام باشه کارش رسیده به دفاع از یه قاتل بی وجدان، خشم درونی بروز پیدا میکنه و جلوه بیرونی میگیره. اونم در کلایمکس خودش:
میپره به هاوارد، میگه تو دیگه برای من خیلی کوچیکی، شرکتت دیگه به چشم نمیاد، من خدایی هستم که از دستاش صاعقه میزنه (ناخودآگاه داره نرمالیزاسیون میکنه این قضیه هولناک رو در قالب و در جلد ساول گودمن) پس با این مقدمه بریم سراغ کوت بعدی:
پس اگه دفعه دوم جیمی هست که پیشنهاد پول میده بخاطر اینه که بگه آره من واقعا خدا هستم و با خدایان دارم میپلکم. و اینکه لالو هم داره نقش بیخیال شدن رو بازی میکنه و بازی ذهنی انجام میده که اتفاقا جیمی رو مجاب کنه و بازیش هم میگیره.
(ضمنا در مواجهه اول که جیمی پیشنهاد هشت هزار دلار داد، بخاطر این بود که فکر میکرد برای یه کار ساده انقدر زیاده که لالو قبول نمیکنه، خبر نداشت این چه خر پولیه! و یجورایی میرسیم به همون جمله مایک تو این قسمت گفت که مسیرهایی که انتخاب میکنیم هر چند کوچک ما رو به اینجا رسونده)
اولا که مایک آدمیه که اصول و قوانین خودش رو داره. بعلاوه اینکه صدها پیرهن پاره کرده پس اگه بقول تو با گاس میخواد چپ بیفته حتما میدونه یه صلاحی توش هست... و اتفاقا سکانسی که بنظرم خدایگان شخصیت پردازی برای یک Prequel محسوب میشه و یه سری از منتقدها این هفته بهش اشاره کردن. فقط به جهت اینکه یه جوونی که دو سال بعد من تازه زیرنویس زدن رو شروع کرده، نیاد بگه تازه زبان یاد گرفتی و اینا، منبع فارسی میدم:
+
پس اصلا بحثهای اضافی به شمار نمیاد که هیچ؛
هم یه ارجاع داره به سریال مادر، هم شخصیت پردازی مایک و گاس رو توی هر دو سریال انجام میده (خیلی حرفه سریالی که تموم شده رو همچنان شخصیت پردازی کنی)
و هم مقدمات سرنوشت نهایی ناچو رو برامون ایجاد میکنه.
یکم اینا دیگه ملانقطی هست بنظرم. حالا دو سه دقیقه اضافه تر اونا تو بیابون باشن یا نباشن به اصل که هیچ، به فرع موضوع واقعا صدمه ای نمیزنه
دقیقا این در راستای قوس شخصیتی کیم هست. کیم داره (یا بهتره بگیم داشت) روی یه طناب باریک حرکت میکرد، بالاخره هم به یه سمت افتاد
من خودم اعتقاد دارم فصل 4 واقعا سیزن خوبی (در حد و اندازه هایی که از گلیگان گولد انتظار داریم) نبود. دو تا داستان جدا و دو دنیای جدا از هم که حتی لحظهای به هم ارتباط پیدا نمیکردن (فقط یه جا جیمی به مایک پیشنهاد دزدی مجسمه میده، مایک میگه نه و تمام). ولی این سیزن واقعا عالیه و به جرئت حتی یه صحنه اضافی هم نداره.