سلام به همگی، من سالهاست این انجمن رو سر میزنم ولی ثبت نام نکرده بودم. مخصوصا تاپیکهای بحث اپیزودیک گات رو هر فصل و قسمت به قسمت دنبال میکردم همیشه.
خب داغ بودن بحث سر این قسمت باعث شد ثبت نام کنم و در بحث شرکت کنم.
نکته اول اینکه طرفدار هارد.کور گات هستم. کتابها رو نخوندم ولی توی ویکیپدیا خلاصه وقایع رو خوندم و تا حد زیادی تفاوتهای کتاب و سریال رو میدونم، مخصوصا در مورد کاراکتر محبوبم استنیس شاه بر حق! تئوریها رو هم دنبال نکردم به جز تئوری برن و نایت کینگ.
متاسفم که به خاطر جو تاپیک مجبورم اعلام کنم طرفدار سریالم تا بعدا متهم به دقیق نگاه نکردن سریال یا hater بودن نشم! به عنوان طرفدار سریال و کسی که این سریال تو همین 6-7 هفته براش یه جورایی نقش تنها دلخوشی برای لحظه فارغ شدن از دنیا رو بازی میکرد، باید بگم به شدت سرخورده شدم بعد از قسمت سوم. دوستان تعبیرات قشنگی به کار برده بودن در مورد توصیف این حس مثل از دست دادن فرزندی که نزدیک 10 ساله بزرگش کرده و از این حرفا. حس منم همچین چیزی بود. رفیق صمیمیم که از من بدتر، اینقدر اعصابش خورد شده بود نیم ساعت زده بود بیرون قدم زدن بلکه آروم شه!
به طور خلاصه این قسمت فاتحه خوند به هر چیزی که من از گات تو ذهنم بود و باعث شده اینقدر دیوانه وار دنبالش کنم.
در مورد زحمتی که سازنده ها کشیدن شکی نیست، همه ممنونیم ازشون. اما همه حق دارن نظر بدن و ایراد هم بگیرن، نقد یعنی همین دیگه. نمیشه گفت اگه میتونی برو خودت گات بساز بدون ایراد و از این حرفا!
از تاریک بودن قسمت و جوک های زیادی که خود خارجی ها هم ساخته بودن در موردش من میگذرم. (مثلا از ملیساندرا تشکر کرده بودن بابت آتیش روشن کردن که باعث شد ما یه چیزی ببینیم بالاخره
) )
ناامیدکننده ترین نکته این قسمت همون کشته شدن نایت کینگ به اون شکل هست. من هیچ مشکلی با اینکه آریا نایت کینگ رو بکشه ندارم (بماند که کل قضیه آزور آهای هم یه جورایی رفت رو هوا!). اون داستان خنجر که کل هفت فصل قبل دست به دست شده بود و اون نکته بستن چشمان آبی هم سر جاش و خیلی هم عالی، یه چیزی در حد ماجرای هودور که همه رو شوکه کرد وقتی اصل قضیه رو فهیمیدیم. بنابراین من نمیگم چرا آریا نایت کینگ رو کشت، من میگم چرا اینقدر آبکی و سرسری؟؟ از اولین صحنه اولین اپیزود این سریال ما با وایت واکرها آشنا میشیم. هفت فصل تمام روشون مانور داده میشه، "زمستان در راه است" میشه نماد سریال، اسم کتابها نغمه ای از "یخ" و آتش هست، هفت فصل تمام جوری این خط داستانی پایه گذاری میشه که مطمئن میشیم خط اصلی و هسته مرکزی داستان، تهدید نایت کینگ و لشکرش هست نه اینکه کی روی تخت میشینه. فصل هست با نابودی دیوار و یورش لشکر عظیم نایت کینگ تموم میشه. تمام وقایع فصل هفت در خدمت چینش رویارویی نهایی زنده ها و مردگان هست. دو قسمت اول فصل هشت مقدمه سازی و زمینه چینی برای نبرد نهایی، نبرد آخرالزمانی گونه خیر و شر، نور و تاریکی هست. انتظارات به بالاترین حد خودش میرسه، همه تا مرز جنون اصطلاحا هایپ هستن برای دیدن اینکه سرنوشت رویارویی با بدمن اصلی قصه چی میشه.
از طرف دیگه، مرموزترین و رازآلودترین خط داستانی هم اتفاقا بازم مربوط به نایت کینگ و لشکرش هست. جنبه اصلی فانتزی داستان، نایت کینگ و مردگان هستن، نه اژدها و جادو جمبل. درسته اژدها و امثالش هم جزو المانهای فانتزی سریال هستن، اما به نظر من اصلیترین المان نایت کینگ و لشکرش بود.
این همه علامت سوالی که در طول سالها تو ذهن همه وجود داشت. نایت کینگ کیه؟ چی میخواد؟ 8000 سال چیکار میکرده؟ چرا الان داره حمله میکنه؟ اون نماد مارپیچی که استفاده میکرد معنیش چی بود؟ چه ارتباطی بین نایت کینگ و برن وجود داشت؟ چه ارتباط احتمالی بین نایت کینگ و استارکها یا تارگرینها وجود داشت؟ چه ارتباطی بین نایت کینگ و خدای نور وجود داشت؟ سازنده ها همه این گره ها رو در طول سالها میندازن توی داستان، اما اکثرشون باز نمیشه. یکی دوتایی هم که مثلا باز شد، آبکی! مثلا برن میگه نایت کینگ دنبال یک شب بی پایان هست. همین نیم خط دیالوگ برای توصیف انگیزه آنتگونیستی که هفت فصله داری پرورشش میدی؟؟؟؟ خلاصه با وجود این همه معمای حل نشده، میان همچین کارت آسی رو میسوزونن! کارتی که بار اصلی جنبه رازآلودگی و فانتزی سریال رو به دوش میکشید.
نحوه کشته شدن نایت کینگ هم فکر کنم همه گفتن دیگه. بالیوود، ختم کلام! آریایی که توی کتابخونه جلوی چند تا وایت ساده تا مرز مرگ پیش میره، حلقه شاید چند هزار نفری وایت ها و وایت واکرها و غیره که درخت رو محاصره کرده بودن، رد میکنه و نفوذ میکنه!!! تو کتابخونه حتی صدای چکیدن قطره خون آریا رو وایتهای معمولی میشنون، اما اینجا بین اون حلقه چند هزار نفری شامل ژنرالها، هیشکی متوجه نمیشه!!!! و حالا کاش مثل این هیتمن های حرفه ای، بی سر و صدا و از یه نقطه کوری یه تاریکی ای چیزی نایت کینگ رو غافلگیر میکرد! مثل مرحوم بروس لی بزرگ، غووووداااا کشان میپره هوا میفته روی نایت کینگ!!! نایت کینگی که یه جورایی مثل برن همه چیز رو میدید، چطور متوجه نشد؟ نایت کینگی که حتی توی وارگ برن هم نفوذ داشت، یعنی مثل بقیه نبود که برن رو موقع سفر در زمان نمیدیدن، نایت کینگ تنها کسی بود که میدید. همینم توضیح داده نشد که چطور این قدرت رو داره نایت کینگ. خلاصه با همچین قدرتی، در آخرین ثانیه متوجه آریا میشه! نکته بعدی، نایت کینگ که دست برن رو گرفت و اون جور برن جیغ کشید، چطور خرخره آریا رو محکم گرفته بود و آریا هیچیش نشد از بابت لمس شدن توسط نایت کینگ؟؟؟؟ اون همه وزیر وزاری نایت کینگ، وایت واکرها همه ایستاده بودن، مثل مترسک! خود نایت کینگ وقتی میبینه یک اژدها داره و طرفش دو تا، چرا میره حمله میکنه بهشون؟ من درک میکنم که بعله بالاخره میخواستن به جون هم افتادن اژدهای مرده و زنده رو هم نشون بدن اما خب منطق داره قربانی میشه. دوستان اینا ایرادهای جزئی نیست که توی هر فیلم و سریالی، حتی توی شاهکارها هم میشه پیدا کرد. اینا به نظرم ایرادهایی که مشکل عدم منطق داره. حالا فصل قبل مثلا ایراد میگرفتن که زنجیر از کجا آوردن که جنازه ویسریون رو از ته آب بکشن بیرون. من خودم اون موقع سرسری رد کردم و گفتم حالا سریال فانتزیه دیگه! ولی دیگه این ایرادها وقتی تکرار میشه قابل چشمپوشی نیست، اونم تو فصل آخر، اونم تو اپیزودی که دو ساله همه منتظرشن. نبرد نهایی.
این مشکلات مربوط به جمع کردن مسخره و بی سر و ته قصه نایت کینگ. ایرادهای مربوط به نبرد هم زیاده. اولیش اینکه خیلی شیک و مجلسی همه کاراکترهای اصلی زنده موندن!!! توهین به شعور بیننده و چیزی که ما گات رو بر خلافش میشناختیم. لشکر مردگان که توی چند ثانیه، دوتراکیها که مخوف ترین جنگاورهای دنیا هستن رو میبلعه، چطور امثال برین و جیمی و حتی سم زنده موندن؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اصلا دوتراکیها، چرا باید از جلو به دشمن حمله کنن؟؟؟؟؟؟ دشمنی که حتی نمیبیننش، و میدونن که تعداد دشمن چندین برابر اونهاست. خب این دیگه حماقته این خودکشیه این مسخره بودن فیلمنامه اس. خود ملیساندرا چی شد؟ اون هویت اصلیش، پیرزن چند صد یا جند هزار ساله کی بود؟؟؟؟
خندق رو چرا زودتر شعله ور نکرده بودن؟ منجنیق ها چرا یک دور فقط استفاده شد؟ جاینت که میتونست لیانا رو خیلی راحت شوت کنه یک طرف، چرا بلندش کنه ببرتش نزدیک چشمش؟؟؟ ویسریون که دیوار به اون عظمت رو با آتیشش فرو ریخت، از پس اون سنگری که جان پشتش قایم شده بود برنیومد آتیشش؟؟؟؟؟؟ بازم میگم درک میکنم این جور چیزا بالاخره تا حدی اقتضای درام هست. مثلا پیدا شدن فرشته نجات در دقیقه نود و کلیشه هایی از این دست. اما میگم ما گات رو با این کلیشه ها نمیشناختیم. کجا رفت اون داستان عمیق و چندلایه، اون دیالوگها...
خب پستم خیلی طولانی شد و به همین بسنده میکنم اما بازم میگم، این روایت بالیوودی و هالیوودی در شان گاتی که من میشناختم نبود. بازم میگم مشکلی با کشته شدن نایت کینگ یا کشته شدنش به دست آریا ندارم، اما این قضیه، با توجه به بیلدآپ عظیمی که پشت نایت کینگ و لشگرش بود، باید نقطه اوج اوج و قله داستان میبود، شاید حتی قسمت آخر، صحنه آخر. انتظار بی سابقه ترین تلفات و قربانی شدنهای تاریخ سریال رو داشتم. یعنی با توجه به بیلدآپ ۸ ساله، زندهها باید خودشون رو میکشتن تا بالاخره بتونن نایت کینگ رو شکست بدن. انتظاری که منطقیه، وقتی از اپیزود اول فصل اول تاکید میشه مردگان بزرگترین تهدید هستن و نبرد با اونها نبرد نهایی و بزرگترین نبرد هست. اما سازنده ها تصمیم گرفتن به قول دوستان خیلی تینیجر پسند و با کمترین ریسک، ردش کنن بره! پتانسیل به این عظیمی، خیلی راحت هدر شد!
مگر اینکه، واقعا یه سورپرایز خیلی خاصی در پیش باشه که به نوعی با نایت کینگ در ارتباط باشه. و الا باقیمانده داستان دیگه عنصر رازآلود و فانتزی خاصی نداره. تنها گره باقیمونده مساله هویت جان هست و بس به نظر من. که ممکنه این وسط خیانت شاهد باشیم، دنریس بشه مثل باباش و از این چیزا، به علاوه حاشه هایی مثل رویارویی سندور و داداشش، آریا و سرسی، جیمی و سرسی. ولی گره اصلی به نظرم همون هویت جان و نحوه برخورد سانسا و دنریس باهاش هست.
در ضمن بهترین سکانس: بیلاخ نایت کینگ به دنریس وسط آتیش دروگون
)