Killing Season 2013
بن: یه پیرمرد ایتالیایی، میخواد پیش کشیش محلی اعتراف کنه
دیگه روی لبه ی تیغه و میخواد حساب و کتابش رو با خدا درست کنه.
پس به کشیش میگه:
پدر،موقع جنگ یه زن خوشگل بود که اومد به خونه ی من و ازم خواست
که در برابر "نازی ها" ازش محافظت کنم، پس منم توی زیرشیرونی خونه ام پنهانش کردم.
کشیش میگه:
خب، تو کار شگفت انگیزی انجام دادی،فرزندم. دلیلی برای اعتراف وجود نداره.
پیرمرد میگه: ولی بدتر میشه،پدر. اون شروع کرد در ازاش از طریق جنسی
"دین" من رو ادا کنه ...
کشیش میگه:خب،هر دو تون در خطر بزرگی هستید،جنگ از همه گناهکار ساخت.
پس،تو بخشیده میشی.
پیرمرد میگه: خب،ممنون پدر. خیالم راحت شد.
فقط یه سوال داشتم.
کشیش میگه: سوالت چیه فرزندم؟
پیرمرد میگه:
باید بهش می گفتم که جنگ تموم شده بود؟!