شاید خیلی از منتقدین فیلم رو به ساینتولوژی ربط دادن ولی یک نکته خیلی مهمی که فراموش شده اینه : خود ساینتولوژی چیه ؟! عده زیادی عقیده دارن این ساینتولوژی چیز جدیدی نیست و با قاطی کردن عقیده های و دیدگاههای دیگه یه چیزی به اصطلاح جدید ساخته ولی عملا مسائل پراکنده رو جمع کرده و دوباره داره تکرار میکنه .( science هم طبق تعریف ، دانستنی هایی که به روش های تجربی قابل اثبات و تائید هستن و با مفهوم knowledge فرق میکنه )
البته فیلم به طور مستقیم به ساینتولوژی اشاره نکرده ولی چیزی که مطرح کرد عملا دیدگاه ساینتولوژی بود .
به نظر من این فیلم میتونه نماد تمام فرقه و آیین هایی باشه و رابطه مرید و مرادی رو نشون میده .
داستان فیلم روایت کهنه سربازی که از جنگ برگشته و با روانی پریشان و با هدف نامشخص ، پرخاشگر و خرابکار و تو هر کاری( از جمله عکاسی و کار تو مزرعه ) ایجاد دردسر میکنه و اصلا هم براش مهم نیست . مسائل روانکاوی و روانشناسی از اول فیلم نمود پیدا میکنه ، از همون جایی که داره میوه رو پوست میکنه و یک لحظه تردید میکنه که اون ساطور رو رو دستش بزنه یا نه . خودارضائی و خوابیدن کنار آن تصویر شنی گویای تمام شخصیت فردی بود . تست رورشاک هم تائیدیه ای بر عقده ها جنسی و شخصیتی فردی زد .
لنکستر داد نماد شخصیتی آروم و با محبت که با سخنوری زیبا مدعی این است که همه چی رو میداند و برای نجات بشر همه باید از او تبعیت کنند.
فردی نماد یک مرید کلیشه ای است که از سر بدبختی و آوارگی در ابتدا راهی جز قبول تمام و کمال مرشد رو نداره.
در ابتدا استفاده از روش های روانکاوی توسط داد ، فردی رو به این باور نزدیک میکنه شاید واقعا اون مرشده و من باید از او پیروی کنم ، صحنه آزمون های روانی لنکستر داد مثل اون تست تحت فشار که فردی نباید پلک بزنه و تغییر جواب ها فردی در اینجا (فردی بعضی از جواب هارو تغییر داد ، بعضی ها رو نه . یکی از دیالوگ ها جالب این سکانس ، داد: داری دروغ میگی ،فردی: نه | داد: تو دروغگوئی ، فردی: آره ) ، شخصیت فردی رو نسبت به داد به شدت ضعیف میکنه ، چهره برافروخته قردی و بیرون زدن رگ پیشانیش نشان دهنده فشار عصبی موجود روش بود .
زن مرشد تا وسط های فیلم نقشی حاشیه ای و بی اهمیت داشت ولی در ادامه و پایان داستان اینجور نشان داده شد که جز گردانندگان اصلی این ماجرا هست .
مرشد در مهمانی نشان داد که آن فرد خردمند و متواضع همیشگی نیست و در قبال عقیده مخالف هیچ تحملی از خود نشان نداد و بعد از آن سکانس دستشوئی میشه گفت مرشد هم یه فرد عادی و در مقابل خیلی از مسائل توان مقاومت نداره و عملا یک شخصیت پوشالیست که تنها هنر روانشناسی و سخنوری رو از دیگران بهتر بلده .
وقتی پرسیده میشه این "هدف " چیست جواب میدن ، حسی متفاوت که به قدری آسونه که نمیشه توصیفش کرد و در هیچ جا فیلم هیچ توضیح دقیقی داده نشد .
صحبت پسر مرشد که گفت :میتونم بخوابم و بیدار بشم و هیچ چیز رو از دست ندم نشان از بی اهمیتی مرشد برای پسر خودش بود ، برخورد فردی اول با اون فرد مخالف در مهمانی و بعد با همین پسر مرشد و بعد با ناشر کتاب بیانگر منطق این دیدگاه و عقیده است و هم چنین نشون دهنده پیروری کورکورانه از یک ایده باطله.
سیگار کشیدن فردی در کنار پنجره و کوبیدن به زمین ( یعنی داره راه میره و آزمایش رو ادامه میده ) دلیلی واضحی بر عدم باور و یقین فردی به مرشد بود و اون صحنه بیابان ( منها صحنه پایانی) تکلیف فردی و مرشد رو مشخص کرد .
دیالوگ هلن با مرشد هم بیانگر اینه که حتی مرشد نیتونه روی حرف خودش هم بمونه و با تعویض یک کلمه عملا بنیان این نهضت رو زیر سوال برد.
این دیالوگ هم شاید وصف حال همه باشه :
If you figure a way to live without serving a master, any master, then let the rest of us know, will you? For you'd be the first person in the history of the world.
بازیگر ها به بهترین شکل ممکن ، مفاهیم و جملات خودشون رو بیان میکردن ، بازی هافمن و فونیکس واقعا زیبا بود ، چهره فونیکس در پاره ای از مواقع بهتر از کلمات مطلب رو منتقل میکرد ، در بعضی سکانس ها دیالوگ ها جای خودشون رو به موسیقی داده بودن که خیلی خوب پرداخته شده بود . شاید تنها اشکال داستان این بود که نگفت این مرشد کی بوده و هدفش چی بود و عملا تعریف دقیقی هیچ جا به ما نداد و هر کس میتونه برداشت ها مختلف کنه ، شکل گیری رابطه بین فونیکس و هافمن هم خوب نشون داده نشد ولی جدائی این دو واقعا سکانس فراموش نشدنی رو رقم زد ، شاید این سوال هم برای خیلی ها بوجود بیاد شخصیت اصلی هافمن بود یا فونیکس ؟ یا هافمن واقعا مرشد بود یا یک شارلاتان ؟
در کل فیلم زیبائی بود و ذهن رو به چالش میکشید.