1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
I dont care how long I gonna live. whether it's in a week or twenty years, there's horrible pain and sadness ahead
انتظار دیدن صحنه های جنگی در قسمت آخر رو داشتم. انگار سریال در نشون دادنش خساست زیادی به خرج داده که از صحنه های جنگی فرار می کرده. حالا درست که می خواسته بیشتر سیاست بازی رو نشون بده ولی فقدان صحنه های جنگی از ارزش سریال از نظر من کم کرده. الان دیگه نمی تونم بگم سریال خیلی خفنی بوده.
از اون سریالهای کاملی بود که همهچیز سر جای خودش بود؛ چه شخصیتها و چه بازیگریهای بهیادموندنیای.
اون شطرنجی که داشتن بازی میکردن تا همون لحظۀ آخر ادامه داشت و چه خوب که درگیر کلیشهها نشد. من از قسمت سوم که حرف از حیلهگری توراناگا شد، فهمیدم خبری از جنگ نیست؛ منظورم اون نبرد تنبهتن توی میدان جنگ با شمشیره؛ بلکه قراره جنگ نرم ببینیم، چون آدمی مثل توراناگا که فکر همهجا رو میکنه، هیچوقت نمیاد وارد جنگ ازپیشباخته بشه و برای رسیدن به هدفش بیسروْصدا سر میبُره. حتی همون «آسمان خونین» باعظمت رو هم با سیاستبازی اجرا کرد،
و ماریکو با مهمترین سلاحش که زبانش بود اون تکحمله رو انجام داد.یک هجوم مجرد و خشونتآمیز به «قلعۀ اوزاکا». «شورا» رو از میان برمیداریم و حکومتی جدید تشکیل میدیم. به تنها نایبالسّلطنگی ارباب توراناگا.
اما خیلی حرفه سریالی بسازی که اسمش عملاً «شوگون»ـه و حتی یک جنگ هم نشون ندی. بحث بودجه هم مطرح نیست، چون سریال بهخودیِخود سریال پُرخرجی بود، و بهنمایشگذاشتن یک جنگ توفیری نمیکرد؛ درعوض تمرکزش رو از روی شخصیتها و روابط بینشون برنداشت و جنگ رو برد توی حاشیه. درعین شاعرانگی، حماسی بود.
قسمت آخر صحنۀ احساسی زیاد داشت، ولی دوتاش غم عجیبی داشت. یکی اینکه بلکتورن با فوجی نشسته بود توی حیاط و برگشت دید دیگه خبری از مترجم نیست (بااینکه زبانش نسبتاً خوب شده بود و حتی بدون حرفزدن هم میتونست با فوجی ارتباط برقرار کنه و احساسات همدیگه رو میفهمیدن)، یکی هم وقتی که خزههایی که توی باغچهش دراومده بود رو دید و رفت نشست اون وسط و احتمالاً یاد اوئهجیرو افتاد (اگه درست سنگچینی نکنی، باغچه صرفاً محل رویش میشه).
مشاهده محتوا اسپویلر
روایت این سریال برای من جاب توجه بود و نیازی به هیجان ناشی از صحنههای بزرگ نبرد احساس نکردم.
این سریال درست مثل یک هایکو موجز و کامل بود.
اون روح زندگی و جهانبینی ژاپنی جاری در سریال مخاطبی مثل من رو راضی میکنه.
از تمام دیالوگها لذت بردم از چیدمان صحنه چشمم نوازش شد.
چو مانَد برف
پوشیده در مهآلودگی شامگاه سرد
شاخهای بیبرگ...اُچیبا یعنی «برگهای افتاده و ریزان»، و شعری که ماریکو توی قسمت ۹ گفت، یک شعر ساده نبود.
هر دو خانوادهشون رو از دست داده بودن و از طرفی بدون قدرت گیر افتاده بودن. اُچیبا راه تلافی رو پیش گرفت و سعی کرد با رسیدن به قدرت، از دشمنانش انتقام بگیره و در این راه تمام برگهای وجودیش ریخت و تبدیل شد به شاخهای بیبرگ. برای اینکه یک وارث به «تایکو» بده، کاری که صدها زن نتونسته بودن انجام بدن، سختیهای زیادی کشید و از انسانیت دور شد، تا جایی که موجودیت و هستی خودش رو صرفاً در محافظت از بچهش میدید؛ که البته ماریکو هم با این موضوع غریبه نبود، و با مرگ کل خانوادهش، تمام برگهای وجودیش ریخته بود و دنبال این بود که به اونها بپیونده، اما پدرش اون رو با شوهردادنش به بونتارو و وادارکردنش به ادامهدادن رسالت خودش، از این کار محروم کرده بود؛ بااینکه چند بار هم سعی کرد جون خودش رو بگیره؛ مثل شروع قسمت ۹ که در مهآلودگی برف در حال فرار بود و از همونجا یخ شد و احساساتش رو منجمد کرد و اون سرما به شاخهای بیبرگ تبدیلش کرد.
با اون شعری که گفت و ناتمومش گذاشت تا اُچیبا تمومش کنه، با اون واژهها که برای بقیه معنای خاصی نداشت (یابوشیگه: «شاخۀ بیبرگ»؟ چه شعر افتضاحی. کی توی بهار از شاخههای بیبرگ مینویسه؟)، بهنوعی سعی در دلجویی از دوست دوران کودکیش و همدردی باهاش داشت، دوستی که سالها با هم حرف نزده بودن، و بهطور رمزی ازش خواست تا بعد از سقوطش، ادامهدهندۀ رسالتش باشه.
باد که معناش در سریال با معنای سرنوشت گره خورده بود، میتونه گلبرگهای ریختهشده رو در هوا بچرخونه و بهسمت آزادی ببره. اُچیبا یاد حرف بانو دایییوئین میوفته:شکوفهها فقط بهخاطر ریزششونه که شکوفهان، اما، بهلطفِ باد
شاخههای بیبرگ همیشه بیبرگ نمیمونن و ممکنه دوباره برگهاشون دربیاد؛ اون برگهایی هم که ریخته شدن (ماریکو)، میتونن توی باد به رقص دربیان و همچنان ارزشمند باشن.یک زن ممکنه تمام چیزهایی که تابهحال داشته رو از دست بده... اما ممکن هم هست که پسش بگیره
آکِچی جینسای، پدرِ ماریکو:
تنها رسالتته که پایندهست
و اما آنجینی که نماینده من و شمای مخاطب بود در سریال:
"آنجین رو برای چی نگه داشتی؟
برای حواس پرتی.. تازه بعضی وقتا منو هم میخندونه." قال توراناگا ( شما بخونید نویسندگان سریال)
انتظار جنگ خفن و بیگ پروداکشن نداشتم. با پایان قسمت نهم مشخص بود که اوج داستان همین هست و اپیزود بعدی به سبک اپیرود های فاینال فارگو و بازی تاج و تخت به بررسی وضعیت روحی روانی بقیه کاراکتر ها می پردازه.
سریال تمیز و شسته رفته ای بود که برای دوست داران فرهنگ ژاپنی چندین برابر میتونه جذاب باشه.
تک و توک ایرادات جزئی هم داشت. که آخرین نمونش برای من فلش فورواردی به دوران پیزی آنجین بود. چیز خاصی ازش دستگیر من نشد جز اینکه فقط همون اول اپیزود پایانی اعلام کنه که آنجین زنده میمونه.
یه سری خبرایی برای امکان ساخته شدن فصل بعدی این روزا اومده که به نظرم بزرگترین اشتباه نویسنده های سریال میتونه باشه.
مسلمن خط داستانی فصل دوم ادامه به قدرت رسیدن توراناگا و ادامه نقش آنجین هستش که خب کاره ای نیست و این موضوع دیگه برای من مخاطب مشخص شده و خیلی سخت هست که خط داستانی آنجین جذابیتش رو داشته باشه.
شاید اگه قسمت آخر رو قبل از خبر تمدید فصل 2 و 3 میدیدم با خودم میگفتم عجب پایان باز و بدی!
ولی الان هم خوشحالم هم ناراحت.خوشحال برای اینکه میتونم همچین سریال خوش ساختی رو دوباره ببینم و ناراحت بخاطر اینکه 99% احتمال میدم به سرنوشت فصل آخر گات دچار بشه. 7/10 امتیاز فصل 1 8/10