1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
خب شکی نیست که یک مقدار سریال داره کندتر و یواش تر پیش میره ؛ و یه مقدار متاسفانه کمیت کار از نظر تعداد اپیزود ها که به رسم فصل های قبل 16 قسمت باشه و داستان یه مقداری کند پیش بره ؛ و کیفیت رو فدای کمیت کردن ؛ ولی خب سریال یه جورایی دیگه از شعار فصل اول و دوم جنگ علیه زامبی ها و کشتن زامبی و جلوگیری از مرگ توسط زامبی ها دور شده ؛ چرا ؟ دلیل این هست که هم گروه ریک هم گروه نیگان و حتی هیلتاپ و گروه پادشاه ایزیکل ؛ دیگه کشتن زامبی و قلع و قمع کردن زامبی ها واسشون سخت نیست ؛ یه جورایی دیگه همه گروه ها در کشتن زامبی ها استاد شدن و خب سریال از این وضعیت کناره گیری کرده ؛ و الان دیگه داستان روی روند جنگ انسانها و گروه ها متمرکز شده ؛ اینکه هر گروهی توی این وضعیت چیکار میکنن و میجنگن باهم و زامبی ها در اصل در پس زمینه داستان گهگاه وارد میشن . واسه همین فصل اول و دوم جذابیت خیلی بالایی شاید هنوز نسبت به هر فصلی از سریال داشته باشه .
ولی خب ای کاش سریال جدا از بحث جنگ بین ریک و نیگان و خب داستان الکساندریا هیلتاپ و ایزیکل و کمپاشون ؛ یک خط داستانی جدیدی رو اروم اروم به سریال تزریق میکرد ؛ که فکر میکنم برمیگرده به اخرین قسمت فصل اول زمانی که اون مجموعه رو اون دکتره منفجر کرد و به دنبال شناخت منشع این ویروس در زامبی ها بودن رو شروع کنه ؛ مثلا در جایی از این مناطقی که هستن یه گروه دکتر یا دانشمند پیدا شن که یه کارایی دارن میکنن واسه شناخت این ویروس و این خط داستانی کم کم به ریک و داستانش کشیده بشه ؛ به نظرم جالب میشد ؛ سریال متاسفانه یه مقداری توی اون چشم انداز شهری که فصل های اول و دوم نشون میداد دور شده و خب این چشم انداز شهری و اون فضاسازی های پسامدرنی واقعا هیجان انگیز بود ؛ یه کششی خاصی داشت .
حتی اگه این فصل با هرنوع جنگ و درگیری بین ریک و نیگان تموم بشه و بالاترین جذابیت رو به ما بده ؛ بازهم نیاز داره به داستان های فرعی که فصل بعد رو اماده کنه واسه بیننده ؛ و این داستان های فرعی و حتی اصلی که پیش میارن باید از همین اپیزود ها شروع شه ؛ و به نظرم بعد از 16 قسمت اگر این فصل تموم شد بیننده بتونه منتظر یک داستان خیلی عجیب و شک اور واسه فصل بعد باشه البته اگر قراره فصل بعدی ساخته بشه .
دیگه به نظرم جنگ بین انسانها با همین نیگان باید پروندش و داستانش بسته بشه ؛ و دیگه فصلای بعد بدمن تک نفره نسازن ؛ و داستان رو از ایده های جدید شروع کنن .
زوج کارل-انید قطعا نچسب ترین و رو مخ ترین زوج تاریخ سریالهای تلویزیونی، تاریخ سینما، تاریخ بازیهای کامپیوتری و تاریخ همه چی ! هستن
با وجود اینکه سریال وقت زیادی برای پرداختن به شخصیت ها داره ولی ما عملا اطلاعات زیادی در مورد شخصیت های اصلی سریال مثل نیگان نداریم چطور گروه به این بزرگی به یک آن به شخصی مثل نیگان مثل یک پادشاه نگاه می کنن خیلی جای بحث داره و دریغ از یک اشاره یا یک فلش بک کوتاه در این مورد.
دنیای سریال برخلاف فصل های ابتدایی خیلی بزرگ شده و دلیل همچین اتفاقی تاثیر اون از سریال های موفق بروز دنیا مانند گات هست. ولی با وجود تعداد قسمت های نسبتا زیاد برای یک سریال نویسنده های این مجموعه توان مدیریت این زمان رو ندارند. برای مثال در سریال گات با وجود دنیای خیلی بزرگ ما از هر شخصیت به اندازه ای که نیازه اطلاعات لازم رو داریم در طرف مخالف حتی در سریال بریگینگ بد هم با یک دنیای کوچک ولی داستان های پرداخت شده قوی طرفیم. در این سریال ها به جرئت کمتر اپیزودی رو میشه بدون اسیب به کلیت سریال حذف کرد. این حجم از وابستگی اپیزودها در اینگونه سریال ها شاهکار است. ولی در سریال واکینگ دد نویسندگان راحتترین طرز روایت یعنی روایت موازی رو انتخاب کردند هر شخصیت منتظر میمونه تا شخصیت دیگر روایت شود حتی کج سلیقگی محض در صحنه پردازی هم در نوع خودش عجیبه مثلا در جایی که ماشین نیگان از مقر ریک خارج میشه لاشه یک زامبی رو له میکنه و لاشه به جای له شدن به مانند حالت لاتیکی به حالت اولیه خودش بر می گرده یا در صحنه هایی ضربه به گردن یا سینه هم موجب از بین رفتن زامبی میشه و... .
در حالت کلی دنیایی که نویسندگان ساختن از دستشون خارج شده و کنترل اون نیاز به نویسندگان معتبر و متبحر داره.
از فصل 4 به بعد در اغلب قسمتها ،سریال از یک داستان با موضوع اصلی زامبی ها تبدیل شده به یک سریال درام با یک سری داستانهای اغلب کسل کننده و تکراری و کشدار بین شخصیتها .به نظر من دلیل اصلی افت سریال هم همین موضوعه.
منم اول همین فکرو کردم. ولی بعد دیدم خود ریک از قضیه چیزی نمیدونه
تنها نکته کلیدی کل این قسمت جاسوسی جیسس و کارل بود که اونم آخر قسمت اتفاق افتاد.اینکه بفهمن جای نیگان و گروهش کجاست مهمترین قسمت فصله.
وقتی جاشو بدونن میتونن با همکاری هم بهش ضربه بزنن و خودشو از بین ببرن.
این قسمت به قدری ناامیدکننده بود که صدای من که بیینده سر به زیر و راحت پسندی هستم رو هم دراورد
دو تا چیزی که میتونه جان تازه ای به سریال بده:
برگشت به لوکیشن های شهری؛ فصول اولیه سریال و شهرهای به هم ریخته و وحشت زده و سرد و خالی باعث شد که من به سریال علاقمند بشم. فضای شهری حداقل بییندگانی مثل من رو دوباره به وجد میاره.
تمام کردن داستان فرماندهی یه عده از آدم ها بر گروه های بازمانده و شروع داستان درمان بیماری ( حداقل تلاش برای درمانش) ؛ ریک، فرماندار، نیگان، گرگوری، اون خانمه رئیس الکساندریا و ... یک چرخه تکراری. تماشای نحوه فرماندهی یک رئیس بین گروه های بازمانده فوق العاده تکراری شده و چند فصل پیاپی داستان های مختلف ازش نشون داده شده. واقعا بسه ! من تا اعماق وجودم فهمیدم اگه یه وقت دنیا رو زامبی فراگرفت چجوری رئیسی باشم یا اگر رئیس نبودم با مافوقم چجوری برخورد کنم .
بازی The last of us که معرف حضور همه هست. خیلی زیبا داستان دنیای آخر الزمانی رو نشون داد. گروه گروه شدن انسان ها و درگیری های مابینشون و تلاش برای درمان بیماری. اما تو واکینگ دد ما اصن خبری از درمان نیست. یوجین خاک بر سر هم تو فصل 5 همه رو سرکار گذاشت راجع به درمان بیماری! ( از یوجین نچسب تر اصن مگه داریم :دی )
مگر من ! من میشوم بی ت و