I had a marvelous time ruining everything
پاسخ : The Leftovers |سریالی جدید از خالق Lost [بحث و معرفی]
نوشته اصلی توسط
del@
من قبول ندارم /
ببینید همین الان هم خیلی ها، برای مرگ عزیزانشون حسرتهای خاصی دارن، مثلا من اونجا نبودم، من بهش نگفتم دوستش دارم و یا بسیاری از این جملات
ولی همشون به زندگی عادی برمیگردن ! حسرت رو دارند ولی زندگی میکنند !! زندگی رو ادامه میدن .
یعنی چی قبول نداری؟! چی رو قبول نداری؟ «همشون به زندگی عادی برمیگردن» همهشون؟ اصلاً چطور میشه همچین چیزی رو با اطمینان گفت؟ از کِی واکنش به غم و اندوه و روان همهی انسانها یک جور بوده؟ کلاً موضوع تموم شد رفت دیگه. صد درصد آدمها حالشون خوب میشه. به همین راحتی. شما باید بهترین روانشناس تاریخ باشین که به سادگی مسئلهی به این بزرگی رو حل کردین
اینطور نیست عادل. اگه شما n نفر رو دیده باشین که در واکنش به چیزی، رفتار مشابهی داشتهن، به این معنی نیست که تمام انسانهای جهان همین رفتار رو خواهند داشت. درک این موضوع سخت نیست... راجع به واقعهی سریال هم حرف نمیزنم، همین دنیای خودمون. نمیشه واکنش تمام انسانها در مواجهه با هیچ چیزی رو پیشبینی کرد
حالا از اتفاقی که تو سریال افتاده حرف بزنیم؛ تو سریال، حتی اگه رفتار تمام انسانها رو قابل پیشبینی و یکسان در نظر بگیری (که نظر بههیچوجه معقولانهای نیست) نورا نمایندهی تمام انسانهای دنیای ما نیست، نمایندهی گروه خاصی از انسانها هم نیست، که بخواد مطابق انتظار شما عمل کنه. نورا یه شخصیت ساختگیه که اگه بخوای نقدی بهش وارد کنی باید از سریال باشه، نه بیرون سریال. بگی کجای سریال رفتاری ارائه داد که با شخصیتش همخونی نداشت
یکم از واقعهی سریال و تفاوتهاش با از دست دادن عزیزی با مرگ بگم. وقتی انسانهایی ناگهانی رفتهن، چرا همونجوری نتونن برگردن؟ همچین انتظاری بیراه نیست. وقتی یکی عزیزی رو از دست میده (مرگ)، براش یه چیز شخصیه، برای تمام دنیا اتفاق نیفتاده. نورا هر جا رو نگاه میکنه بچههاش رو میبینه. خونهش پر از خاطرات بچههاشه (که البته این با مرگ مشترکه)، تو تلویزیون دائم از عزیمت حرف زده میشه، تو شهرش قدم میزنه بنر و چیزهایی که برای یادآوری عزیمتکنندههاست رو میبینه. اعضای فرقهی Guilty Remnant رو میبینه که دائم در حال یادآوری واقعه هستن، قابل درک نیست چرا نسبت به مرگ تجربهی سختتریه؟
یکی از موضوعات سریال تو فصل اول همینه. یه نویسنده که چند عضو خانوادهش رو از دست داده کتابی نوشته که باهاش مردم بتونن به قول شما move on کنن از این واقعه. اما رفتار تمام انسانها مشابه نیست، همونطور که یکی با یک بغل حالش خوب میشه، راجع به گذر از غم واقعه کتاب مینویسه، همونطور که خیلیها با خوندن همین کتاب حالشون بهتر میشه، برای بعضیها سختتره
نورا هم کم تلاش نکرد از غمش بگذره، فصل اول میره سراغ وین مقدس و در حالی که بهنظر حالش بهتر شده اعضای فرقه اون کار رو میکنن و غمش تازه میشه، فصل دوم رفته جایی که هیچکس ازش عزیمت نکرده و اتفاقی میافته که فکر میکنه کوین رو هم از دست داده. اول فصل ۳ بعد از اینکه بهنظر با بچه و خانوادهی جدیدش حالش داشت بهتر میشد، یه بچهی دیگه رو از دست میده. مادر لیلی برمیگرده و بچهش رو میگیره و باعث یادآوری غم از دست دادن بچههاش میشه
(راستی، اول فصل ۳ حدود ۷ سال از واقعه گذشته. احتمالاً اگه این یادت بود تنفرت بیشتر میشد)
بههرحال؛ این موضوع بههیچوجه حتی مشکل محسوب نمیشه، چند مشکل هم با سریال داشتی که سعی کردم راجع بهشون چیزی بنویسم
راجع به پایان شخصیت لاری؛ اول اینکه فصل آخر ۸ قسمته، و لاری آخر قسمت ۶ میره غواصی، قسمت ۷ فقط مربوط به کوینه و قسمت ۸ سرنوشت لاری رو میبینیم. اینجوری نبود که بیننده مدتی طولانی معطل بمونه. و در رابطه با به پایان قسمت ۶. فکر میکنم قصد لاری خودکشی بوده اما با مکالمهای که قبلش با بچههاش داشته پشیمون میشه. راستش برای من قابل درکه تغییر نظرش بهخاطر همچین چیزی... اما نمیتونم برای همه حکم بدم
نمیدونم راجع به دین چی بگم واقعاً... اگه نخوای از جنبهی ماورایی نگاه کنی دین خب فقط یه عضو معمولی شهر بود که سگهای وحشی رو میکشت! و با کوین (تقریباً) دوست شد. اون بخش تاریکتر وجود کوین که وقتی تو خواب راه میرفت بیرون میاومد باهاش رابطهی خوبی داشت. نمیدونم این دیگه چه سوالیه...
راجع به مگ؛ یعنی چی مگ مشکلش چی بود؟ یکم مشخصتر مطرح میکردی بهتر بود. اگه کلی بخوام بگم، فکر کنم حرف مت به مگ آخر قسمت ۹ فصل ۲ توضیح خوبی بوده. مادر مگ ۱ روز قبل واقعه میمیره و دیگه هیچکس اهمیتی به چیزی جز عزیمت نمیده. حس میکنه غمش دزدیده شده. میشه گفت کل دنیا رو مقصر این موضوع میدونه. مگ اول سریال سالها بود که عصبانیت نهفتهی زیادی تو وجودش بود. با رفتاری که با اعضای فرقه قبل از عضو شدن داره، یا تو اولین قسمتی که عضو فرقه شده و لاری روش کار میکنه و نهایتاً با تبر به جون درخت میافته، یا قسمتی که مت رو کتک میزنه، مقداری از عصبانیتش رو دیدیم. فصل ۱ هم چند بار دیدیم که با روش کار فرقه مخالفه و به نظرش باید شدیدتر رفتار کنن، اما چون فقط یه عضو معمولی بود به همون قناعت میکرد، که با رفتن پتی و لاری، روش خودش رو پیش گرفت